موضوع روز:

کارهای شگفت انگیزی که بعنوان یک زن مبارز در جنگ با داعش آموختم (بخش نخست)

Saturday, June 24, 2017



broadly
برگردان از انگلیسی: سما.ش

کیمبرلی تیلور نخستین زن بریتانیایی است که به سوریه رفته و در کنار نیروهای کُرد برعلیه داعش مبارزه میکند. اینجا بخش اول از سه گانه خاطرات روزانه او در سوریه را میخوانید. 

توضیح نویسنده: در ماه مارس سال گذشته، کیمبرلی اولین و تنها زن بریتانیایی بود که برای به دست گرفتن سلاح بر علیه داعش به سوریه رفت. درعرض چند روز و پس از ورودش به سوریه، این دانشجوی  ۲۸ ساله ریاضی اهل بلکبرن به یگان های حفاظت  زنان ( ی.پ.ژ) پیوست. یگان های مدافع زنان یکی از گروه های زیرمجموعه یگان های مدافع خلق (ی.پ.گ ) است که [اعضای آن] تا به امروز در کنار آنها مبارزه کرده اند. در سه ماه گذشته کیمبرلی – که در میان دوستانش با اسم کیمی و به عنوان یک رفیق [با نام سازمانی] زیلان دیلمار شناخته می شود- با نبرد آزاد سازی رقه پایتخت بالفعل داعش همراه شده است. 

اواخر مارس چندین بار از طریق سکایپ با کیمبرلی گفتگو کردم تا بیشتر با چگونگی زندگی یک زن در خط مقدم جنگ علیه داعش آشنا شوم. دو روز بعد، او برای جنگیدن علیه داعش در نبردی که شاید شدبد ترین مقاومت داعش را با خود به همراه داشته باشد به رقه اعزام شد. این سخنان او هستند. این گفتگوها برای فهم بهتر ویرایش شده اند. 

سه شنبه:

امروز صبح ساعت ۷ با صدای دیوانه کننده رادیو از خواب بیدار شدم. دوستام می گفتن میتونن تحراکاتی رو ببینن، اما کسی مطمئن نبود. بعدش صدای تیراندازی شنیدم. 

ما هفته قبل رو صرف آزاد کردن روستاهای کناره های رود فرات به سمت رقه پایتخت داعش کردیم. دیشب تابور(تیم نظامی) من که از ۸ زن عضو ی.پ.ژ و ۶ مرد عضو ی.پ.گ تشکیل شده و به همراه فرمانده "سورخوین" درمنطقه ای  چند صد متر عقب تر از خط مقدم مستقر شدیم. امروز روز تعطیل ما بود و واسه همین میتونیم کمی بیشتر از روزای دیگه بخوابیم. که البته داعش معمولا در این مواقع حمله میکنه. اونا فکر میکنن میتونن مارو پشت جبهه غافلگیر کنن. ولی حقیقت اینه که این اونا هستن که مثل گربه ای که در گوشه ای گیر افتاده [از فشار و ترس] چنگ میندازن. ما قوی تر و سازمان یافته تر هستیم و علاوه بر اون حمایت ائتلاف و حملات هوایی رو کنار خودمون داریم و تقریبا رقه به طور کامل محاصره شده. هیچ جایی رو واسه فرار ندارن.

سرو صدای درگیری و درگیری زیاد شد و تو این گیر و دار صدای انفجاری از داخل هم بلند شد. [صدای] چکدار بود؛ مرد مبارز ۲۴ ساله ای که تو این چند ماه خیلی با هم صمیمی لودیم. به شوخی میگفتیم که اون یکی از دختراست، واسه اینکه عاشق این بود که وقتش رو با ما بگذرونه و همیشه به فعالیت های ما ملحق میشد. خیلی حمایت می کرد و دخترا دوسش داشتن. اون لحظه مثل همیشه  خندون نبود، بلکه فریاد میزد " ماباید روی پشت بوم مستقر بشیم و باید ببنیم که از کدوم سمت بهمون حمله میشه."

از جامون پریدیم و چکمه و کلاشنیکفامون رو برداشتیم و با سرعت رفتیم رو پشت بوم. ولی تنها چیزی که مقابلمون بود شهری پراکنده و ماشین های سوخته و ساختمان های تخریب شده بود. شاهد حمله به خانه عده ای از رفیقامون بودیم که تنها ۲۰۰ متر با ما فاصله داشتن و [از قبل] اونجا مستقر شده بودن. مردم به جایی که بهش شلیک شده بود هجوم آورده بودن. ولی ما مطمئن نبودیم که آیا اونا داعش بودن یا نیروهای ی.پ.گ. برای همین نمیتونستیم بهشون حمله کنیم یا از نیروهای هوایی کمک بخوایم. سوای این هم نمیتونستیم موقعیتمون رو ترک کنیم، واسه اینکه می ترسیدیم که اگه اونجا رو ترک کنیم شاید از اونور بهمون حمله کنن. احساس نامفید بودن داشتیم. 



بعدش چکدار تصمیم گرفت مقری رو که ما ازش دفاع میکردیم ترک کند. ازش خواستیم بمونه ولی به حرفمون گوش نکرد. "اینجا بمون و از مقر محافظت کن ". در حالی که فرار میکرد فریاد زد " زودی برمیگردم." پس از چند دقیقه دیگه ندیدمش.

غیرنظامی های زیادی از جمله زنان و کودکان سالمندان همه جا حضور داشتن. انگار قیامت شده بود. سرشون داد میزدیم تا بتونیم اونارو در جایی نگه داریم یا متوقفشون کنیم، ولی ترسیده  و بر آشفته بودند برای همین به حرفمون گوش نمیدان.  برای اینکه بتونیم توجه آنها را جلب کنیم مجبور شدیم تیر هوایی شلیک کنیم، [با این کار] هم اونا بیشتر ترسیدن و عنان از کف داده بودن.  پیرمردی رو دیدم که همراه با گله ای گوسفند فرار میکرد یا دیدم یکی از آونا برای دستشویی رفتن از پناهگاهش بیرون اومد که یه شهروند کُردی اونو سرجاش برگردوند.اما او از پشت خانه فرار کرد درحالی که خمیده شده بود، خودش رو کثیف کرد. چیزهایی که در جنگ میبینی عجیب هستند. 

چگونه به یک پیکر بی جان احترام میگذاریم؟ 

طولی نکشید که داعش شروع به شلیک موشک به محوطه کرد. ترکش های گلوله های انفجاری همه جا پخش شده بود و به شدت به همه جا اصابت میکرد. زمانی مجروح ها و مصدومان رو به خونه ما آوردن، چهره مردم مایوس و ترسیده بنظر می رسید. درواحد ما تنها یک دکتر وجود داشت برای همین منم موندم تا به مجروحین کمک کنم و سعی کردیم به بهترین وجه ممکن و تا جایی کهدر توانمون بود بهشون رسیدگی کنیم. بعدش هم مرده ها رو آوردن. 

بعضی از اجساد صحنه ناخوشایندی داشتند. یکی از پسرها سرش از وسط نصف شده بود و سعی کردیم با بانداژ کردن اون سرهم بیاریم. دیدن بدن ها [تکه پاره شده] واقعا ناخوشایند و سخت بود. من قبلا جسدهای زیادی دیده بودم. اما دیدن جسد افرادی که میشناسیشون و افرادی که باهاشون شوخی کردی، باهم سیگار کشیدین و در رنج و سختی باهم بودین بسیار اندوهناک بود. 

اما [در چنین شرایطی] باید منطقی و عاقلانه رفتار کرد. باید لباس هاشون رو پاره کرد و از تنشان در آورد و پیکرشون رو برای فرستادن به غسالخانه آماده کرد. [پیکرشون رو] در حالی که برهنه و بیجان بر روی تخته قرار گرفتن می بینی،  بسیارصحنه خوف انگیزی بود. سعی میکنید احترام زیادی رو قائل بشید. اما چطور میشه به یک پیکر بیجان احترام گذاشت؟ 

حدود ساعت ۹ صبح که پیکر بیجان چکدار رو آوردن. وقتی داشتم یونیفرمش را میبریدم تمام صورتم غرق در اشک بود و دائم آخرین گفتگومون درباره اینکه چگونه بهم کمک کنیم تا سیگار رو ترک کنیم به یاد می آوردم. وقتی پیکرش رو از اونجا بردن، فندکش رو از جیب یونیفورمش برداشتم. یک فندک بی کیفیت سفید بود که کارهم نمیکرد، اما همین [فندک] اون رو به یادم میآورد. من میدونم او میخواسته یکی اون روبرداره. 



ساعت ۱۰ صبح بالاخره درگیری تموم شد. تعدادی پیکارجویان داعش کشته شدند و بقیه فرار کردند و ما نیز با ۶ کشته و تعداد زیادی مجروح به عقب برگشتیم. و شهروندان غیرنظامی هم برگشتن. بدتر از همه یه دختر کوچیک بود که حدودا ۱۱ سال داشت، گلوله به کشاله رانش اصابت کرده بود و از پشت پاش هم خارج شده بود. هیچ وقت بوی بدی که از بدنش میومد رو  فراموش نمیکنم.  تلاش میکردم از فوران خون جلوگیری کنم تا بلکه دکتر بتونه پاش رو باندپیچی کنه. اما غیر ممکن بود که بتونیم خونریزی رو بند بیاریم و زخم هم دائما بزرگتر میشد. دخترک ناله میکرد و رنگ پریده و سرد بود. و مادرش نیز آنجا بود و فقط سردخترش رانگهداشته بود و به زبان عربی حرف میزد. به ما نگاه میکرد و لبخندی پر از امید میزد. اما هردو میدانستیم که کارمان بیهوده است. بیمارستان ۴ ساعت دورتر از ما بود و ما امکانات یا نیروی کمکی کافی نداشتیم، ولی نمیتونستیم همینجوری ولش کنیم تا بمیره. باید همه تلاشت رو بکنی، اینجوری نیست؟ ما هرچی که در توانمون بود رو براش انجام دادیم و با اولین آمبولانس هم روانه بیمارستانش کردیم. من چیزی نشنیدم در مورد اینکه چه اتفاقی براش افتاد و تا اندازه ای نخواستم در موردش بدونم. اصلا نمیخوام بهشم فکر کنم چون خیلی سخت بود. بعدِ اینکه دختره رو بردند من حالم بهم خورد. 

جوی که بر مقر ما از زمان حمله حکمفرما شده بود خیلی عجیب بود. تقریبا همه بیشتر روز را در سکوت گذروندن.هیچ کدوم از خنده ها و شوخی هایی که به طور معمول وجود داشت، دیگه نبود. بعضی از افراد حتی قادر به گفتن یه حرف معمولی هم نبودن. همه غمگین و ناراحت بودن. جدا از اینکه چکدار رو از دست داده بودم اون دخترک هم من رو واقعا متاثر کرد. در حالی که تو سعی میکنی براحساساتت غلبه کنی و چگونه به بقیه نیروهای نظامی کمک می کنی باید به بقیه بیماران به وضعیت مشابه کمک کنی. اما این خاطرات هستند که شما را در این لحظات آرام آدم رو دنبال می کنن. من اصلا نمیتونم این خاطرات رو از ذهنم دور کنم. وقتی چشمهام رو میبندم هنوز هم میتونم صورت رنگ پریده دخترک رو ببنیم. 

امروز شاهد مرگ و خرابی بسیاری بودیم. معمولا یکی دونفر از دوستامون مجروح میشون، اما حقیقتا هیچ چیزی بدتر از چیزی که امروز رخ داد نیست. شش نفر از رفقای ما مردن و حتما داعش این رو یه پیروزی برای خودش میدونه. اما این در مقابل ضربه ای که بهشون زدیم چیزی نیست. ما تعداد نفراتمون بیشتر بود و سازماندهی بهتری داشتیم و اونا رو مجبور به فرار کردیم. در نمای کلی ما پیروز هستیم، چون چند مایل رو پس گرفتیم. داعش سقوط خواهدکرد، هیچ نتیجه دیگری ممکن نیست. و من قصد دارم اونجا باشم وقتی این اتفاق براشون میافته.


Telegram Icon

به تلگرام پایگاه خبری و تحلیلی روژ بپیوندید

مطالب مرتبط:

تقدیر از رئیس پلیس متهم به دست داشتن در کشتار سوروج (پرسوس)

آغاز تحقیقات پیرامون کمک تسلیحاتی ترکیه به بوکو حرام

با خیانت بە کردها، اروپا بە خود خیانت میکند

روابط اردوغان با داعش

شکایت ایزدی ها از دولت آلمان به دلیل امتناع از اجرای عدالت

کلمات کلیدی:


بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است

تحلیل خبر

analis picture

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

آسمان شهر ابری است و از شب گذشته باران امان نمی دهد. شهر همچون تمام روزهای انقلاب "ژن، ژیان، آزادی" ملتهب است وآبستن حوادث تلخ و شیرین. مردم هنوز عزادار زانیار الله مرادی و عیسی بیگلری هستند؛ دو جوانی که شامگاه ۲۳ آبان و در جریان اعتراضات مسالمت آمیز در عباس آباد به قتل رسیده بودند. سومین روز مراسم جان باختن این دو جوان مصادف شده با چهلم شهدای ۱۶ مهر.

یکشنبه ۲۸اسفند۱۴۰۱/ ۱۴:۵۵


خبر


مصاحبه

Interview Picture

هیچکس نباید از انتقاد من برای تضعیف HDP استفاده کند. من عضو HDP هستم و خواهم ماند. من می خواهم همه این را به خوبی بدانند

پنجشنبه ۱۱خرداد۱۴۰۲/ ۱۷:۵۶