موضوع روز:

طیفور بطحایی؛ صدای رسای ستمدیدگان

Monday, September 28, 2020



مادر دستش را در آب چشمه فرو کرد، مشتی آب برداشت و به آن خیره شد.
گفت: نه نمیبینمش، نیست، بویش را نمیشنوم، میدانم. به دنبال پسرش آمده بود، دلبندش را میجست.
آنوقتها میگفتیم جایش خالی است، دیروز بود، اما امروز نیست. مادر راست میگفت، ما دلش را نداشتم که بگوییم مادر پسرت دیگر نیست. مادر میدانست. من هم میدانستم. از همان زمانی که پدر دیگر نبود و من در گوشهای کز کرده بودم و از پشت تور اشکها مادرم را میدیدم که رختخواب پدر را جمع میکرد، زار میزد، آن را میبویید و صورتش را در لحاف پدر پنهان میکرد و شانههایش میلرزیدند، من معنای دیگر نبودن و برای همیشه رفتن را فهمیدم.

سفر خیال از کُرسان تا کُردستان – طیفور بطحایی


گزارش: عمار گلی

طیفور بطحایی نویسنده، فیلمساز و مبارز نامدار کُرد درپی ابتلا به سرطان ریه روز پنجشنبه ۱۰ سپتامبر در شهر گوتنبرگ سوئد و بدور از سرزمینی که به آن تعلق داشت درگذشت.

طیفور بطحایی بیشتر از آنکه به واسطه فعالیت های سینمایی و یا حضورش در جنبش کُردستان برای افکار عمومی شناخته شده باشد، به واسطه چهره ساکت و مصممش در کنار خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در "بیدادگاه" رژیم محمد رضا پهلوی در حافظه جمعی مردم ایران و کُردستان نقش بسته است. 

مبارزی که همراه با دیگر همرزمانش برای رساندن صدای زندانیان سیاسی به افکار عمومی خطر مرگ و اعدام را به جان می خرد و طرحی برای گروگان گرفتن فرزند محمد رضا پهلوی در جشن هنر شیراز پایه ریزی می کنند.

طرحی که اگرچه بعدها توسط امیر فطانت لو می رود و تمام اعضای گروه پیش از عملیاتی کردن برنامه خود بازداشت می شوند، اما با "ریخته شدن خون" کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی، نه تنها صدای زندانیان سیاسی را به جهانیان می رساند بلکه فصل جدیدی را در مبارزات سیاسی ایران رقم می زند.

با این حال و علاوه بر کارنامه سیاسی طیفور بطحایی، وی در زمره نخستین مستند سازان کُرد و غیر کُردی است که پیش و پس از پیروزی انقلاب خلق های ایران آثاری با مضمون تبعیض، جنگ و فقر تولید کرده است. مستند ساز و نویسنده ای که علاوه بر کارنامه سیاسی و مبارزه علیه رژیم استبدادی محمد رضا پهلوی دوشادوش کسانی چون خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، از ترکمن صحرا گرفته تا بلوچستان با ستمدیدگان زیست و با آثار خود سعی کرد صدایشان باشد.

کودکی و دوران سربازی

طیفور بطحایی در اسفند ۱۳۲۵ در یک خانواده پرجمعیت در محله جور آباد شهر سنندج به دنیا می آید. پدر وی یکی از معلمان مدارس ابتدایی شهر سنندج بوده و مادرش نیز خانه دار. آنچنان که بطحایی در کتاب سفر خیال از کرسان تا کُردستان توصیف می کند، دوران کودکی او دوران سختی بوده که همزمان با زندگی در فقر، شرایط اجتماعی نیز زندگی وی را نیز تحت تاثیر قرار داده است.



بطحایی در بخشی از کتاب خود می نویسد "با سختی و اغلب با شکم گرسنه، خودمان را به مدرسه میرساندیم، چراکه همیشه دور بود. در حیاط مدرسه میبایست به صف بایستیم. قبل از دعاخواندن برای سالمتی شاه، ناظم می آمد و پشت دستها و ناخنهایمان را نگاه میکرد که بداند آیا نظافت کردهایم یا نه. خیلیها تا او برسد، با تف و ساییدن دست به پشت شلوارشان، آن را کمی تمیز میکردند، وگرنه شلاق جناب معاون مدیر بر دست و سر و صورتمان فرود می آمد. کتک خوردن تنها همین یک مورد نبود. در کوچه بازی کرده بودی و جاسوسهای مدیر گزارشت را داده بودند، کتک میخوردی. شب نفت در چراغ نمانده بود و تکلیف هایت را ننوشته بودی، کتک میخوردی. دیر به مدرسه میرسیدی، کتک میخوردی. کتک تنها شیوۀ تعلیم و تربیت بود، گاهی بیرونکردن، به معنای محرومیت از تحصیل هم بود. نتیجه اینکه شاگرد دکانی میشدی یا شاگرد استاد صنعت پیشهای. این بار، او بود که کتکت میزد. به خانه هم که میرسیدی، نوبت پدر و مادر بود که داغ دلشان را سر تو خالی کنند. چرا؟ همیشه بهان های پیدا میشد. ندانستن زبان فارسی هم بهانۀ دیگری برای کتک خوردن بود. در کالس اول، کُردی حرف میزدیم، اما به فارسی میخواندیم و مینوشتیم. در کلاس دوم، کردی حرف زدن ممنوع میشد."

وی پس از پایان تحصیلات دوره متوسطه خود در سنندج به عنوان سپاه دانش وارد تیپ ۲۱ ارتش در سنندج می شود و پس از شش ماه آموزش به عنوان معلم به روستای حکیم آباد ار توابع علی آباد کتول در ترکمن صحرا اعزام می شود.

بطحایی پس از پایان خدمت سربازی با تشویق برادر بزرگترش در آزمون ورودی مدرسه عالی سینما و تلویزیون ایران شرکت می کند و در رشته فیلمداری قبول پذیرفته می شود. وی پس از پایان تحصلیاتش در رشته فیلمبرداری به استخدام رادیو تلویزیون شیراز در می آید و برای اولین بار با کرامت الله دانشیان آشنا می شود.

آشنایی با سازمان فدائیان خلق پیش از انقلاب ۵۷

تیفور بطحایی در گفتگوهای مختلفی که پیش از مرگ با رسانه های مختلف داشته است اشاره می کند که وی در دوران تحصیل در مدرسه عالی سینما و تلویزیون در تهران با سازمان فدائیان خلق ایران آشنا می شود.

او در بخشی از خاطرات خود که در کتاب "سفر خیال از کرسان تا کُردستان" در ارتباط با دلایل گرایش او به مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه می نویسد: "مبارزه مسلحانه به سرعت گسترش پیدا کرده و جا افتاده بود، به جنبشی تبدیل شده بود، که هرکس میخواست مبارزه کند، در هرجا که بود، تلاش میکرد امکاناتی به دست بیاورد و ضربه ای به رژیم دیکتاتوری بزند. چشم به راه ارتباط با سازمانها نمیماند، خود در پی ایجاد "سازمان" برمی آمد. بدین ترتیب، گروههای لرستان و همدان به وجود آمد. گروه شیراز (گروه ما) که به گروه "ترور شاه" معروف شد، گروه "ستارۀ سرخ" و ... همه براساس خط مشی مسلحانه شکل گرفتند. اساس تئوری از انقلاب کوبا گرفته شده بود: موتور کوچک (سازمان انقلابی مسلح) موتور بزرگ (خلق) را به حرکت درمی آورد و انقلاب خواهد شد. " هرکس به سهم خود در پی به حرکت درآوردن موتور بزرگ بود و مردم هم اگر نگوییم خوابیده بودند، باید گفت که در بحران ویژه ای به سر میبردند."

بطحایی در بخش دیگری از خاطرات خود می نویسد که پس از آشنایی با کرامت دانشیان در شیراز و گفتگو پیرامون تشکیل یک گروه و آغاز مبارزه مسلحانه، تصمیم می گیرند که با سازمان فدائیان خلق ارتباط بگیرند. در همین راستا وی با عباس سماکار و شکوه میرزادگی گفتگو می کند و هردو برای مبارزه مسلحانه اعلام آمادگی می کنند.

طرح ربودن یکی از بستگان شاه 

بنا به گفته طیفور بطحایی ایده ربودن یکی از بستگان محمد رضا پهلوی با ورود شکوه میرزادگی به گروه کلید می خورد. "[شکوه میرزادگی] در روزنامۀ کیهان و مجلۀ زن روز کار میکرد. محفل آنها قبلاً از طریق مریم اتحادیه، کارهایی در رابطه با شناسایی محل تردد نوۀ دختری شاه انجام داده بود و در فکر بودیم که طرحی برای گروگانگیری او به منظور آزادی زندانیان سیاسی بریزیم."

با این حال این طرح به دلیل عدم آمادگی گروه اجرا نشده و با طرحی که عباس سماکار ارائه می کند جایگزین می شود. در این طرح که ایده اولیه آن از سوی رضا علامه زاده مطرح می شود ابتدا قرار بوده که در مراسم اهدای جوایز فستیوال فیلم کودکان و در حضور فرح پهلوی خواستار آزادی زندانیان سیاسی شوند. رضا علامه زاده که خود یکی از برندگان این فستیوال بوده با عباس سماکار ارتباط میگیرد و خواستار کمک برای اجرای این طرح می شود.

طیفور بطحایی پس از شنیدن پیشنهاد از زبان عباس سماکار با دیگر اعضای گروه از جمله کرامت دانشیان و امیر فطانت ارتباط گرفته و نظر آنها را جویا می شود. بطحایی در خاطرات خود می نویسد: "پیشنهاد به من رسید و سپس از طریق من، به دانشیان و فطانت. گفتگوها به این نتیجه رسید که اگر بشود چند نفر مسلح به داخل سالن بروند، هنگام تقسیم جوایز، گروگانی گرفته شود و خواستار آزادی زندانیان سیاسی بشویم."

اما طرح گروگان گیری پیش از اجرایی شدن لو می رود. امیر فطانت که مسئولیت تهیه اسلحه را به عهده گرفته بوده است با اعضای ساواک ارتباط می گیرد و عملیات را لو می دهد و تمام اعضای گروه به جز امیرحسین فطانت در شهریور سال ۱۳۵۲ دستگیر می شوند. بطحایی در ارتباط با امیر فطانت می گوید " ما می بایست همان وقت به امیر شک می کردیم، اما با اعتمادی که کرامت به او داشت و ژستهای انقلابی ای که از خود نشان داده بود، نتوانستیم شک کنیم که او ساواکی بوده باشد."

امیر فطانت سال ها پس از اعدام کرامت دانشیان در کتاب "یک فنجان چای بی موقع" با این توجیه که "کرامت بالاخره دستگیر می‌شد. چه من می‌گفتم و چه نمی‌گفتم" طرح گروگانگیری فرزند محمد رضا پهلوی را به ساواک لو می دهد و با سناریوی پرویز ثابتی برای بازداشت اعضای گروه همکاری می کند.

وی در بخشی از خاطرات خود می نویسد " در این که باید چکار میکردم تردید نداشتم اما انجام آن سخت بود. دست تقدیر مرا در مقابل یکی از بهترین و دست بر قضا یکی از پاکترین دوستان خود قرار داده بود. سرنوشت اراده خود را بیرحمانه بر من تحمیل کرده بود. گوئی هیچ انتخاب دیگری نداشتم. تمام زندگی گذشته من، دانش و اخالقیات من، تمام زندگی و خاطرات گذشته من زندگی یک انقلابی بود اما دیگر نمیخواستم مثل یک انقالبی بمیرم."

زندان و محاکمه

پیش از بازداشت طیفور بدحایی و گروهی که وی نیز عضو آن بود، اعضای یک گروه دیگر که طرحی مشابه برای گروگان گیری داشته اند بازداشت می شوند، ازجمله "خسرو گلسرخی، عاطفه گرگین و منوچهر مقدم سلیمی". ساواک نیز با ادغام دو پرونده تلاش میکند پرونده ای مشترک دال بر طرح ترور شاه را به دادگاه ارائه کند.



بطحایی در جریان یک گفتگوی تلویزیونی با برنامه "راوێژ" می گوید تا پیش از بازداشت اصلا خسرو گلسرخی را نمی شناخته است. وی در کتاب "سفیر خیال از کرسان تا کردستان" در این رابطه می نویسد "هنگام بازجویی از گروه ما... شکوه میرزادگی که فروریخته بود، از رابطه اش با محفل کتابخوانی قبلی اش حرف زده و اعتراف کرده بود که آنها نیز طرحی برای ترور شاه داشته اند. این محفل شش ماه پیش از ما دستگیر شده بود و ازاین مسئله سخنی به میان نیامده بود. یکی از آنها خسرو گلسرخی بود. مسؤلین ساواک این دو (به گفتۀ خودشان) "توطئه" را به هم گره زدند و از آن یک پرونده ساختند، آنرا علنی کردند و روزنامه ها به قلم فرسایی و مجیزگویی برای شاه و محکوم کردن ما پرداختند."

بطحایی می گوید دست کم چهل روز در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت می کند و حاضر به همکاری نمی شود، با این حال ساواک موفق شده بود که بخشی از اطلاعاتی را که به دنبال آنها بود را از طریق شکنجه دیگر اعضای گروه بدست آورد.

پس از تکمیل شدن پرونده و ارائه آن به دادگاه، ساواک از بازداشت شده ها میخواهد تا برای اینکه در مجازات آنها تخفیف داده شود در دادگاه ابراز پشیمانی کنند. "کسانی بودند که در این دام می افتادند. چون بعد میگفتند اگر راست میگویی، پس باید با ساواک همکاری کنی. عده ای این را قبول نمیکردند و تعدادی هم میلغزیدند."



بطحایی می گوید علیرغم تمام فشارها و شکنجه ها در دادگاه اول همراه با خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان صلاحیت دادگاه نظامی را برای رسیدگی کردن به این پرونده نپذیرفته و در دادگاه دوم عباس سماکار نیز در به رسمیت نشناختن صلاحیت دادگاه به آنها می پیوندد.

در این "دادگاه نمایشی" بطحایی و کرامت دانشیان وکیل اختیار نکرده و دادگاه برای آنها وکیل تسخیری تعیین می کند. به گفته بطحایی هردوی آنها به وکلای خود آزادی عمل می دهند که هرچه دلش میخواهد بگوید، اما حق ندارد بگوید که آنها پشیمان اند. "[وکیل] هم بیشتر از خودش دفاع کرد تا از ما. تقاضا میکرد او را ببخشند که از کسانی مثل ما دفاع میکند."

در دادگاه اول کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی از خود دفاع ایدئولوژیک می کنند و طیفور بطحایی نیز به دلیل امتناع از نوشتن دفاعیات در زندان ساواک، در فرصت کوتاهی پیش از شروع دادگاه دفاعیه ای چند خطی در رد اتهام های انتصابی نوشته و می خواند. دادگاه اول طیفور بطحایی،  کرامت دانشیان، عباس سماکار، رضا علامه زاده، خسرو گلسرخی، منوچهر مقدم سلیمی و ایرج جمشیدی را به اعدام محکوم می کند.

بطحایی می گوید پس از صدور حکم آنها را به سلول های ساواک باز می گردانند و در دیدار کوتاهی که با کرامت دانشیان با همکاری نگهبان سنندجی بازداشتگاه ساواک داشته در خصوص دادگاه دوم گفتگو می کنند. "یک شب که نوبت نگهبانی اش بود، در سلول مرا باز کرد و گفت بیا بشین پهلوی بخاری کمی گرم بشوی. یک بخاری توی راهرو بود که می بایست همۀ این مجموعه را گرم کند که نمیکرد. بعد رفت و در سلول کرامت را هم باز کرد و او هم آمد پهلوی بخاری نشست. کمی از هر دری سخن گفتیم. نگهبان هم خود را به کاری سرگرم کرد و من و کرامت فرصتی پیدا کردیم کمی از چگونگی دادگاه دوم با هم حرف بزنیم. خبر خوش این بود که در این دادگاه، عباس هم ایستادگی خواهد کرد و ما چهار نفر خواهیم بود در مقابل هشت نفر که اظهار پشیمانی خواهند کرد. کرامت معتقد بود که اگر این پرونده خون ندهد، بدون نتیجه خواهد بود. که دیدیم خود پیشقدم شد. من تأکید داشتم که باید کسی از ما بگوید که این پرونده ساختگی است. کرامت گفت تنها تو میتوانی این کار را بکنی که بیشتر جوانب را میدانستی و نفر اول پرونده هستی. من در دادگاه دوم، به اتهاماتی که در پرونده ذکر شده بود و اساس نداشت اشاره کردم. کرامت و خسرو همچنان دفاع ایدئولوژیک کردند و عباس هم کوتاه آمدن دادگاه اول را جبران کرد. "



در نهایت دادگاه دوم نیز طیفور بطحایی،  کرامت دانشیان، عباس سماکار، رضا علامه زاده و خسرو گلسرخی را به اعدام محکوم می کند و حکم اعدام منوچهر مقدم سلیمی و ایرج جمشیدی تغییر می کند. بطحایی می گوید پس از بازگشت، محکومان به اعدام را به سلول های جداگانه ای منتقل می کنند. با این حال پس از چندی حکم اعدام بطحایی، عباس سماکار و رضا علامه زاده شامل یک درجه تخفیف شده و به ابد تغییر می یابد.

بطحایی سه عامل مختلف را در تصمیم شاه برای عقو این سه نفر دخیل می بیند، عامل نخست لابی گری فرح پهلوی و رئیس تلویزیون برای این سه نفر که هرسه کارمند تلویزین بوده اند و همچنین مقابله با پاپوشی که جریانی در ساواک برای اطرافیان ملکه بچیده بوده است. عامل دوم نمایش شاه برای رسانه های خارجی بوده که اینگونه وانمود کند که او کسانی را که علیه وی توطئه کرده اند را بخشیده است، تاکتیکی که از میزان فشارهای خارجی می کاسته. سومین عامل نیز دفاع ایدئولوژیک خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در دادگاه و حمله به دستگاه حکومتی شاه بوده است.



آزادی از زندان و پیوستن به حزب دموکرات کُردستان ایران

پیش از انقلاب و با روی کار آمدن جیمی کارتر فشار دولت ایالات متحده و سازمان های مدافع حقوق بشر برای رعایت حقوق بشر بر شاه فزونی می گیرد. در طی سال های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ برخی از روزنامه نگاران و هیات های تحقیق سازمان هایی چون صلیب سرخ موفق به بازدید از زندان ها و دیدار با زندانیان سیاسی می شوند.

دولت ایران نیز برای وارونه جلوه دادن انتقادها، وضعیت برخی از زندان ها را بهبود می بخشد. علاوه بر برخی امکانات رفاهی از جمله تلویزیون، کتاب و روزنامه برخی از مقامات امنیتی نیز در زندان ها برکنار می شوند. این تغییرها با شروع اعتراضات خیابانی بیشتر شده و زندان ها نیز به کانونی برای اعتراض مبدل می شوند.



به عنوان مثال زندانیان سیاسی زندان های ایران همزمان با شروع اعتصابات سراسری و تشدید تظاهرات خیابانی در اقدامی هماهنگ دست به اعتصاب غذا می زنند.

تشدید فشارها و افزایش اعتراضات سرانجام موجب شد تا حکومت شاه برای کاهش تنش ها صدها زندانی سیاسی را از زندان آزاد کند. برهمین اساس طیفور بطحایی پس از پنج سال در آبان سال ۱۳۵۷ به همراه ۱۵۰۰ زندانیان سیاسی از جمله عباس سماکار و رضا علامه زاده از زندان آزاد می شود و به سنندج باز می گردد.

بطحایی در خاطرات خود از آن روز اینگونه یاد می کند " در سوم آبان ٥٧، هزار و پانصد زندانی سیاسی آزاد شدند. مردم در مقابل زندان از زندانیان آزاد شده تجلیل و گلبارانشان کردند و به ساختمان دادگستری تهران بردند. البته این هم از بغض عُمَر بود. میخواستند به این شکل پیامی به شاه داده باشند. چون زمان زیادی نگذشت که بخشی از همین مردم اسحله دار خمینی شدند و همین زندانیان را پای دیوار گذاشتند و بیرحمانه اعدام کردند. چرا؟ چون چپ بودند."

طیفور بطحایی پس از انقلاب تا مدتی عضو هیچ یک از گروه های سیاسی کُردستان نمی شود و تنها با توجه به آشنایی قبلی روابط خود را با سازمان فدائیان خلق حفظ می کند. 

پس از جنگ سه ماهه و فرمان جهاد خمینی علیه مردم کُردستان و بازگشت نیروهای پیشمرگه به شهرها، طیفور بطحایی پیام تهدید آمیز فرمانده لشکر سنندج را به احزاب و گروه های سیاسی می رساند؛ پیامی که زمینه را برای مذاکرات میان ارتش و نیروهای سیاسی در ساختمان دادگستری سنندج مهیا می کند.

چند ماه پیش از یورش مجدد ارتش به کُردستان و آغاز جنگ ۲۴ روزه سنندج، طیفور بدحایی به صفوف حزب دموکرات کُردستان ایران می پیوندد. بطحایی در گفتگویی که در سال ۲۰۱۹ با برنامه "تاریخ شفاهی چپ در کُردستان" داشته در رابطه با این تصمیم خود می گوید: "اولا تعریف من از چپ متفاوت است، وقتی چپ را تعریف می کنیم حتما قرار نیست مارکسیست باشند. طیفی است که درصدد سرنگون کردن حکومت است، نه الزاما مارکسیت یا مارکسیست-لنینیست ها... در کُردستان دو سازمان چپ داشتیم، من کسی نبودم که دیروز از مدرسه بیرون آمده باشد و از چند و چون کارها اطلاع نداشته باشد. خیلی خوب می دانستم که فدائی ها این بلا سرشان می آید، چراکه آن دسته بندی ها را در زندان دیده بودم، میدانستم گروهی از آنها [دیر یا زود] به سمت حزب توده می روند و گروهی نیز اقلیت. اقلیت هم ایده مشترکی نداشتند وحدت آنها حول مخالفت آنها با اکثریت بود، بنابراین من که با سمپاتی فدائیان به زندان رفته بودم میدانستم این سازمان برای فعالیت کردن [در چارچوب آن ارزشی ندارد] چراکه من از زندان خط بسیار روشنی در مقابل حزب توده داشتم. می ماند کومله، کومله آنزمان مائویست بودند، طرح سه جهانی را داشتند. این تحلیل چیزی بود که من پنج سال از آن گذار کرده بودم، حتی من خودم تحقیقاتی کرده بودم که ایران چگونه به [یک نظام] سرمایه داری مبدل شده است، بنابراین ایده های ایران نیمه فئودالی - نیمه مستعمره در ذهن من جایگاهی نداشت. همزمان تو در کُردستان نمیتوانستی بیطرف بمانی، خصوصا پس از جنگ سه ماهه و جنگ سنندج باید تصمیم خود را می گرفتی. من که به حزب دموکرات نگاه می کردم مردم عادی بیشتری را دربر گرفته بود و کنترل ایدئولوژیک هم در این حزب وجود نداشت. مارکسیست، مذهبی و لیبرال همه با هم بر روی یک برنامه توافق داشتند. من فکر می کردم حزب دموکرات یک جبهه است. بعدها که خواستند آن را ایدئولوژیک کنند جایی برای ما نماند."

بطحایی همراه با دیگر احزاب و گروه های سیاسی مشارکتی فعال در جنگ ۲۴ روزه سنندج می کند و مدتی بعد جانشین فرمانده نیروی شریف زاده در جبهه جنوب می شود. در سال ۱۳۶۰ و در کنگره پنجم حزب دموکرات کُردستان ایران به عضویت کمیته مرکزی این حزب در می آید.



وی در کنگره ششم حزب دموکرات خود را نامزد عضویت در کمیته مرکزی نمی کند و اندکی بعد همزمان با آغاز جنگ میان کومله و حزب دموکرات استعفا می دهد. در گفتگو با برنامه تاریخ شفاهی چپ می گوید "فهمیدم که کمیته مرکزی چیزی نیست که [در حزب] تصمیم گیری کند، تصمیم ها از بالا صادر می شد... من دیگر ادامه ندادم و زمانیکه جنگ کومله و حزب دموکرات شروع شد در اعتراض به دو مسئله [از حزب بیرون آمدم] نخست جنگ میان این دو حزب و دوم اینکه هم حزب دموکرات و هم کومله تبدیل به ارتش شده بودند و از [فرم] حزب سیاسی خارج شده بودند و بخش سیاسی حزب فعالیتی نداشت."
طیفور بطحایی پس از استعفا از حزب دموکرات کُردستان مدتی با یکی از جریان های نزدیک به سازمان فدائیان خلق در اروپا همکاری می کند اما پس از یک سال و به دلیل آنچه وی "گرایش این جریان" به سازمان اکثریت می خواند به همکاری خود با این جریان پایان می دهد.

نویسندگی و آثار سینمایی

طیفور بطحایی همزمان با فعالیت در رادیو تلویزیون شیراز همراه با دیگر همکارانش شروع به تولید فیلم های کوتاه با مضمون های اجتماعی و سیاسی می کند. اولین مستند کوتاه وی به نام "چه کسی خاکستر خویش به کوهستان می برد" را در سیستان و بلوچستان می سازد. بطحایی در خصوص مضمون این فیلم می گوید "متن آن متنی فلسفی بود اما بر زمینه ای استوار بود که تماما فقر، بی آبی و بدبختی بلوچستان را نشان می داد."

علیرغم تلاش طیفور بطحایی مستند وی اجازه حضور در جشن هنر شیراز را نمی یابد. فرخ غفاری قائم مقام مدیر عامل جشن هنر سینما پس از دیدن مستند خطاب به طیفور بطحایی می گوید "تو این فیلم را برای شوروی تهیه کرده ای نه برای ایران" و فیلم را توقیف می کند. این مستند بعدها و در اوایل انقلاب یک بار از رادیو تلویزین کُردستان پخش می شود.

پس از اشغال مجدد کُردستان در سال ۵۹ و خروج نیروهای پیشمرگه از شهرها، طیفور بطحایی پیشنهاد می کند که زندگی و مشقت های مردم کُردستان را که از جنگ گریخته اند را مستند کند. دکتر قاسملو با پیشنهاد وی موافقت کرده و در یکی از سفرهای خود به اروپا و با همکاری یک مستند ساز فرانسوی، تجهیزات لازم را تهیه و به کُردستان منتقل می کند.

طیفور بطحایی همراه با گروه خود در طی دو سال ۱۱ ساعت فیلم از نقاط مختلف کُردستان و زندگی مردم روستایی و آواره های جنگ تهیه می کند و بعدها در اروپا چهار مستند داستانی به نام های "نان و آزادی، هەوار، قله های سرفراز و روشنایی شمع ها" از فیلم هایی که گرفته بودند تهیه می کند. مستند هەوار بعدها در جشنواره بین المللی سینما دو رئال فرانسه موفق به دریافت تقدیرنامه می شود.

علاوه بر این چهار مستند داستانی بطحایی با همکاری چند تن دیگر از دوستانش در سال ۱۹۹۰ و بر اساس رمان "گله گرگ" اثر نویسنده و مترجم کُرد حسین عارف، یک فیلم داستانی بلند را در قزاقستان کارگردانی و تولید می کند. وی بعدها به سوئد مهاجرت کرده و در یکی از مدارس شهر یوتوبوری مدرس سینما می شود. در سال های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۶ نیز دو مستند دیگر به نام های "دیبلیاچا" مستندی پیرامون زندگی کولی ها و "توطئه سیاه" را تولید می کند.

وی همچنین پس از سقوط رژیم صدام به اقلیم کُردستان باز می گردد و با تاسیس یک مدرسه سینمایی پنج سال در این مردسه تدریس می کند.

علاوه بر آثار سینمایی از طیفور بطحایی چندین اثر داستانی و رمان به زبان های کُردی و فارسی از جمله " زندگی در باد (رمان)، چهار روایت (رمان)، دارا و ندارها در دنیا (ترجمه)، آقای چوخ بخت یوخ، سفر خیال (از کرسان تا کردستان) (بیوگرافی)، زندگی همچون خودش (رمان)، گه‌لاوێژ (سناریو)، مافی ژن له کۆمەڵی کورده‌واری دا (حقوق زن در جامعهٔ کردی)(پژوهش، کار مشترک ژیلا فرجی و طیفور بطحایی)" برجای مانده است.


Telegram Icon

به تلگرام پایگاه خبری و تحلیلی روژ بپیوندید

مطالب مرتبط:

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

روایت قتل زانیار الله مرادی در سنندج

ابتلای یک شهروند در کُردستان به ویروس کرونای ورژن "بریتانیایی"

بازداشت سه تن از دانشجویان دانشگاه کُردستان

بخشنامه محرمانه وزارت آموزش و پرورش برای گزارش رفتار دانش آموزان

کلمات کلیدی:


بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است

تحلیل خبر

analis picture

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

آسمان شهر ابری است و از شب گذشته باران امان نمی دهد. شهر همچون تمام روزهای انقلاب "ژن، ژیان، آزادی" ملتهب است وآبستن حوادث تلخ و شیرین. مردم هنوز عزادار زانیار الله مرادی و عیسی بیگلری هستند؛ دو جوانی که شامگاه ۲۳ آبان و در جریان اعتراضات مسالمت آمیز در عباس آباد به قتل رسیده بودند. سومین روز مراسم جان باختن این دو جوان مصادف شده با چهلم شهدای ۱۶ مهر.

یکشنبه ۲۸اسفند۱۴۰۱/ ۱۴:۵۵


خبر


مصاحبه

Interview Picture

هیچکس نباید از انتقاد من برای تضعیف HDP استفاده کند. من عضو HDP هستم و خواهم ماند. من می خواهم همه این را به خوبی بدانند

پنجشنبه ۱۱خرداد۱۴۰۲/ ۱۷:۵۶