موضوع روز:

انتخابات و رفراندوم می‌تواند چه معنایی داشته باشد؟!

Tuesday, December 6, 2022



خدر کردستانی

اسلاوی ژیژک در کتاب «خشونت» در مورد خشونت «پس گفتاری» نوشته است که قابل توجه است. وی از خشونت‌ستیزی کاذب و خشونت رهایی‌بخش بحث کرده است. در این بحث دورویی کسانی مطرح است که در عین مبارزه با خشونتِ کنشگرانه، یعنی ارعاب و جنایت، خود مرتکب خشونت سیستمی، یعنی خشونت دولتی می‌شوند.

این موضوع در سه ابعاد مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. نخست، انتقادِ یکسره و محض از خشونت و محکوم ساختنِ آن به عنوان امری «بد» نوعی عمل ایدئولوژیک تمام عیار و پیچاندنِ مطلب است که کمک می‌کنند شکل‌های بنیادی خشونتِ اجتماعی از نظر پنهان بماند.

 این مورد در برخوردِ جهان غرب با آزار، شکنجه، سرکوب و قتل عام در کُردستان از سوی دولت‌های چهارگانه‌ی حاکم کُردستان، قابل تطبیق و قیاس است. دولت‌های غربی ضمنِ نشان‌دادنِ چنین حساسیتی به شکل‌های مختلفِ آزار و اذیت در کُردستان، سازوکارهایی را فراهم می‌کنند که از طریق آن تلاش دارند حساسیت مردم کُرد و هم افکار عمومی مردم جهان را نسبت به وحشیانه‌ترین شکل‌های جنایت و ارعابِ دولت‌ها علیه کُرد و کُردستان را با نوعی پاردوکس، درسیمای همدردی بشردوستانه با قربانیان نشان دهند. تمام مبارزات رهایی‌بخش ملت کُرد را در سرزمین کُردستان به هر شیوه و راه و روشی «تروریسم» و سرکوبی وحشیانه‌ی مردم کُرد و حتی برخورد با نمایندگان مردم کُرد در پارلمان، به‌ویژه در ترکیه، مبارزه با تروریسم تلقی می‌شود. همین موارد نشان از بیماری جوامع غربی در مورد انسانیت دارد. حداقل در مورد کُرد و کُردستان چنین بیماری‌ای وجود دارد.

همه‌ی این اقدامات در راستای آن است که هیچ چیزی به‌راستی دگرگون نشود. تلاش برای جلوگیری از تهدیدِ دگرگونی‌های راستین است. هدف جلوگیری از تهاجم به هسته‌ی اصلی مناسبات اجتماعی، سیاسی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی حاکم است. آنچه درانقلاب ایران اتفاق افتاد و در ترکیه، سوریه و عراق در حال وقوع است، نه‌تنها نتوانسته‌اند مردم را، به‌ویژه در ایران، از خواب‌آلودگی بیدار کنند. در واقع رؤیاهای بود که به مردم امکان داد بیداری خود را به تعویق اندازند. مردم در کشورهای فوق با تمام آنچه اتفاق افتاده، ویرانگری‌ها، جنایات، رعب و وحشت، استثمار و بهره‌کشی و غارت و چپاول، هنوز به‌راستی بیدار نشده‌اند. نتیجه‌ی روشنی که از این موارد می‌توان گرفت، این است که دستگاه دولتی تکامل‌نیافته‌ی سیاسی حاکم بر کشورهای منطقه؛ فاقد سازوکارهای منظمی برای کنترل و نظارت و ایجاد تغییر و دگرگونی در جهت تعالی‌اند. این نه‌تنها نوعی سیاست نبود، بلکه شکست سیاست بود، و بیانگر آن است که جز با تکیه بر زور، خشونت و سرکوب ناتوان از حکومت کردن‌اند. نفس جنایات، خشونت، غارت و چپاول که در حق اعضای جوامع خودشان انجام می‌دهند، گواهِ تناقضاتِ عمیق و ریشه‌ای هم در درون این جوامع و هم در ساختار سیاسی این رژیم‌هاست. به همین دلیل است که می‌توان این رژیم‌ها و یا دولت‌ها را، تکامل نیافته‌ی سیاسی خواند. برای تشخیصِ این امر، باید آنها را با دولت‌های اصلاح سیاسی مقایسه کرد.

این موضوع بخصوص در ایرانِ پس از انقلاب، همراه با شرارت و کژرویی بود که نظم جدیدِ پس از انقلاب را واداشت خیانتِ خودش را به انقلاب در خودش حک کند و در سیمای سرکوبی کُردستان، دستگیری‌ها، کشتارهای خودسرانه‌ای که همه‌ی دگراندیشان، تحول‌طلبان و نیروهای سیاسی پیشرو را تهدید کرد و به جوخه‌ی آتش سپرد یا به پای چوبه‌ی دارکشاند، آن را منعکس کرد. نقطه‌ی شروع و سرآغاز این اقدامات مردم کُرد و سرزمین کُردستان بود که این بیماری بعداً به همه سرایت کرد و تمام کسانی که در ابتدا در سرکوبی کُردستان از رژیم مذهبی حمایت کردند، کفاره‌ی گناهان خود را پس دادند.

روانکاوی به ما یادآور می‌شود که اعتراف به گناهِ خود از سوی این قربانیان و نمایش‌های تلویزیونی اعترافاتشان، گناهکار واقعی بانیان این جنایات را از نظر افکار عمومی جامعه و جهان، پنهان می‌ساخت. اکنون همه می‌دانیم که رژیم مذهبی نوپا هوشمندانه افرادی را به استخدامِ سازمان اطلاعات و امنیت خود در آورد که یا عوامل ساواک قدیم و یا افرادی از خواستگاه‌های اجتماعی پایین و افراد ایدئولوژیک بودند. همه‌ی آنها و در همه‌ی کشورهای اشغالگرکُردستان با آموزشِ آنتی‌کُرد پرورده شدند و می‌شوند. همه آنان دوران آموزش‌های قساوت و شکنجه را در کُردستان سپری می‌کنند.

ژیژک در ادامه «پس گفتارِ» خود یادآور می‌شود که به دشواری می‌توان واقعاً خشن بود و اقدامی انجام داد که به شکلی خشونت‌بار پارامترهای اساسی زندگی اجتماعی را برهم زد. در این خصوص برتولت برشت در توصیفی از سیمای شیطان این موضوع را با وضوحِ بیشتری بیان می‌کند «رگ‌های باد کرده و قیافه‌ی زشتِ آن همگی حکایت از آن دارند که برای پلید بودن چه تلاشِ توان فرسایی باید کرد». بعد سومی را که ژیژک در مورد خشونت در «پس گفتار» کتاب خود بدان اشاره دارد؛ رابطه میان خشونتِ کنشگرانه (ارعاب و جنایت) و خشونت سیستمی، یعنی تأثیرات فاجعه‌بارِ نظام‌های اقتصادی و سیاسی است. به نظر وی، خشونت، ویژگی مستقیمِ برخی اعمال نیست، بلکه بین اقدامات و بسترِ انجام آنها، بین فعالیت و عدم فعالیت است. بر اساسِ این نگرش، اقدامِ واحدی بسته به بستر انجامش می‌تواند خشونت‌بار یا غیر خشونت‌بار تلقی شود، گاه لبخندی مؤدبانه می‌تواند خشونت‌بارتر از عصبانیتی وحشیانه باشد. ژیژک، موضوع تغییرات اجتماعی را با فیزیک کوانتوم و میدان هیگزا مقایسه می‌کند. بر اساس این مقایسه؛ تمامی سیستم‌های فیزیکی را اگر در محیطی که بتوانند انرژی‌شان را منتقل سازند، به حال خود بگذاریم در نهایت به وضعیتی می‌رسند که کمترین انرژی را داشته باشند. به عبارت دیگر، هر چه جرم بیشتری از یک سیستم بگیریم انرژی آن را پایین‌تر می‌آوریم تا این که به وضعیت خلأ می‌رسیم که در آن انرژی صفر است. ولی پدیده‌هایی وجود دارد که ناچارمان می‌سازند فرض کنیم چیزی(ماده‌ای) وجود دارد که نمی‌توانیم بدون «بالا بردنِ» انرژی هر سیستم مشخص، آن را از سیستم بگیریم. این «چیزی» را میدان هیگز می‌خوانند؛ در محفظه‌ای که با تلنبه خالی شده و دمای آن تا حد ممکن پایین آورده شده است این میدان پیدا می‌شود انرژی آن بازهم پایین‌تر خواهد رفت. این «چیزی» که بدین ترتیب سروکله‌اش پیدا می‌شود چیزی است که انرژی کمتری از هیچ چیز دارد. در یک کلام، گاهی صفر «پایین‌ترین» وضعیتِ یک سیستم نیست و از همین رو به شکلی ظاهراً تناقض‌آمیز «هیچ چیز» بیش از «چیزی» تمام می‌شود. در تشبیهی خام، «هیچ چیزی» اجتماعی (پایداری یک نظام، بازتولید صِرف آن بدون هیچ تغییری) «بیش از چیزی (یک تغییر) تمام می‌شود» یعنی انرژی بیشتری مطالبه می‌کند به نحوی که نخستین حرکت برای ایجاد تغییر در آن نظام، پس کشیدن از فعالیت و کاری نکردن است.

وی برای تبیینِ بیشترِ این موضوع، به داستان بلندِ خوزه ساراماگو به نام «دیدن» اشاره کرده و داستان رویدادهای شگفتی‌آوری در پایتختی بی نام و نشان در یک کشور دموکراسی نامشخص پیش می‌کشد. گویا در کشورِ مورد نظر انتخاباتی صورت می‌گیرد که بیش از هفتاد درصدِ آرای ریخته شده به صندوق‌ها رأی سفید بوده است. دولت که از این نافرمانی مدنی سردرگم می‌شود، دوباره انتخابات برگزار می‌کند. این بار هشتادوسه درصد آرای سفید به صندوق‌ها می‌ریزند. دو حزب سیاسی اصلی، حزب دست راستی حاکم و حزب میانه‌رو که رقیب اصلی حزب حاکم بود، دچار وحشت می‌شوند. حال آن که حزب دست چپی که به حاشیه رانده شده بود در تحلیلی مدعی می‌شود که آرای سفید اساساً رأی به دستور کار مترقی آن حزب است.

این پرسش مطرح می‌شود؛ آیا این دسیسه‌ای سازمان‌یافته نه‌تنها برای سرنگون کردنِ دولتِ حاکم، بلکه برای برانداختنِ کل نظامِ حاکمِ دموکراسی نیست؟ اگر چنین است دست چه کسانی پشت این دسیسه در کار است و چگونه آنها موفق شدند بدون آن که کسی متوجه شود صدها هزار نفر از مردم را در این توطئهی براندازی سازماندهی کنند؟ وقتی هم از مردمِ عادی پرسیده می شودکه چه رأیی داده‌اند صریحاً پاسخ میدهندکه اینگونه اطلاعات حجزو مسائلِ شخصی است و به کسی مربوط نیست و از آن گذشته، آیا رأیی سفید انداختن به صندوق از جمله حقوقِ آنها نیست؟ دولت که مطمئن نیست چگونه به این اعتراضِ آرام واکنش نشان دهد ولی یقین دارد که دسیسه‌ای برضد دموکراسی در کار است، به سرعت به این حرکت برچسب «تروریسمِ ناب و مطلق» می‌زند و با اعلام وضعیت اضطراری این امکان را برای خود فراهم می‌سازد که تمامی ضمانت‌های موجود در قانون اساسی را به حال تعلیق در آورد.

شماری از شهروندان به شکل تصادفی دستگیر و وضعیت آنها فوق محرمانه اعلام می‌شود. به خانواده‌هایشان اعلام می‌شود در این خصوص سکوت کنند زیرا همین سکوت، کلیدی است که می‌تواند ایمنی شخصی آنها را تضمین کند. وقتی این تمهیدات نتیجه نمی‌دهد، دولتِ راستگرا پایتخت را محاصره و قصد دارد با ایجاد بی‌نظمی نیروهای نظامی را وارد عرصه نماید، و سرانجام دست به علم کردنِ رهبر دارودستهی تروریست‌های خودش می‌زند. در تمام این مدت شهر روال عادی خود را دارد و مردم با اتحادی غیر قابل توضیح و با سطحی از مقاومتِ خشونت‌پرهیزانه، به‌راستی گاندی‌وار تمام تلاش دولت را بی نتیجه می‌کنند.

نمونهی مشابهی در این مورد می‌توان در آثار برتولت برشت دید. برشت در چکامه‌ای که در سال 1953 در آلمانِ شرقی سروده است، از قول یکی از هم‌عصرانش نقل می‌کند که دولت اعتماد خودش را به مردم از دست داده است. برشت به شکل معنی‌داری می‌پرسد بنابراین آیا آسانتر نیست که مردم را منحل کنیم تا دولت مردم دیگری انتخاب کند؟ داستان ساراماگو نمونه مشابهی است از آنچه وقتی نه دولت را می‌توان منحل کرد و نه مردم را، رخ می‌دهد.

اسلاوی ژیژک بر این باور است که پیامِ نگران‌کننده داستانِ «دیدن» بیشتر برملا ساختنِ سرشت گریزناپذیرِ آداب آزادی و دموکراسی است تا انحلال ناپذیری مردم و حکومت. چیزی که رخ می‌دهد این است که مردم با امتناع از دادنِ رأی مثبت عملاً حکومت را منحل می‌سازند، نه‌تنها در معنای محدودِ سرنگون ساختنِ دولت موجود، بلکه به شکلی ریشه‌ای‌تر. چرا حکومت با امتناعِ رأی‌دهندگان چنین وحشت‌زده می‌شود؟ حکومت ناگزیر از روبه‌رو شدن با این واقعیت می‌شود که تنها مادام که اتباع‌اش آن را بدین عنوان بپذیرند، پذیرش حتی در قالبِ نه گفتن به آن، وجود دارد و اعمال قدرت می‌کند. امتناعِ رأی‌دهندگان بالاتر از نفی درون چارچوب نظام سیاسی و دادنِ رأی عدم اعتماد است. چنین امتناعی خودِ چارچوبِ تصمیم‌گیری را انکار می‌کند.
ژیژک در ادامه می‌نویسد؛ به زبان روانکاوی امتناعِ رأی‌دهندگان از دادنِ رأی مثبت یا منفی چیزی شبیه روانپریشانه (سِقط، طرد و انکار) است که ریشه‌ای‌تر از سرکوب است.

ادامهی این داستان که به دیدگاه فروید ربط داده می‌شود برای ملل خاورمیانه و به‌ویژه برای ملل حاکم بر کُردستان و خودِ ملت کُرد بسیار آموزند است. به گفتهی فروید، کنشگر به لحاظ فکری امر سرکوب‌شده را می‌پذیرد زیرا آن را به زبان می‌آورد و درعین‌حال چون از شناسایی آن و تصدیق گرفتار بودنِ خودش در آن سر باز می‌زند آن را نفی می‌کند. برخلاف این، در سلب حق، کنشگر اصلاً اصطلاح را انکار می‌کند. انسان وسوسه می‌شود که برای مشخص کردنِ حدودوثغور این انکار ریشه‌ای از نظریهی نیشدار بدیو مدد بگیرد؛ «به‌جای این‌که به ابداع شیوه‌های رسمی نمودار ساختنِ آنچه امپراتوری پیشاپیش وجودش را پذیرفته است کمک کنیم بهتر است هیچ کاری نکنیم» بهتر است به‌جای دست زدن به اقدامات محدودِ محلی که کارویژه نهایی‌شان روان‌تر کردنِ گردش چرخ نظام است (اقداماتی چون فراهم ساختنِ فضایی برای انبوه ذهن بنیادی‌های تازه) هیچ کاری نکنیم. خطری که امروز تهدیدمان می‌کند انفعال نیست، بلکه فعالیت کاذب است، اشتیاق به «فعال بودن»، «مشارکت کردن» و پنهان ساختنِ پوچی آنچه جریان دارد است. مردم همواره مداخله می‌کنند و «کاری می‌کنند»؛ دانشمندان در بحث‌های بی‌معنا شرکت می‌کنند، و غیره. کاری که به‌راستی دشوار است عقب‌نشینی و پا پس کشیدن است. صاحبان قدرت غالباً حتی مشارکت «انتقادی» و گفت‌وشنود را به سکوت ترجیح می‌دهند. صرف وارد ساختن ما در «گفت‌وشنود» مطمئنشان می‌سازد که انفعالِ نامیمونِ ما را شکسته‌اند. بدین ترتیب امتناعِ رأی‌دهندگان (از دادن رأی مثبت یا منفی) اقدامی به‌راستی سیاسی است؛ چنین روشی ما را با بی‌محتوایی دموکراسی یا مردم‌سالاری امروزی روبه‌رو می‌سازد.

ژیژک این بحث را با این جمله به پایان می‌برد؛ اگر منظور از خشونت، به هم زدنِ مناسبات اجتماعی اساسی باشد در این صورت گرچه شاید احمقانه و بی‌مزه به نظر رسد ولی مشکل دیوهایی تاریخی که میلیون‌ها نفر را کشته‌اند این است که به‌اندازه کافی خشن نبوده‌اند. گاهی کاری نکردن خشونت‌بارترین کاری است که می‌توان کرد.

 

Telegram Icon

به تلگرام پایگاه خبری و تحلیلی روژ بپیوندید

مطالب مرتبط:

دیدبان حقوق بشر؛ شکنجه کودکان توسط نیروهای امنیتی اقلیم کُردستان

"انقلاب زنانه است"

اصلاحات: انقلابی در اذهان ایدئولوژیک یا فرار از بحران میکونوس

کُردها چه می‌خواهند؟ (بخش اول)

کلمات کلیدی:


بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است

تحلیل خبر

analis picture

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

آسمان شهر ابری است و از شب گذشته باران امان نمی دهد. شهر همچون تمام روزهای انقلاب "ژن، ژیان، آزادی" ملتهب است وآبستن حوادث تلخ و شیرین. مردم هنوز عزادار زانیار الله مرادی و عیسی بیگلری هستند؛ دو جوانی که شامگاه ۲۳ آبان و در جریان اعتراضات مسالمت آمیز در عباس آباد به قتل رسیده بودند. سومین روز مراسم جان باختن این دو جوان مصادف شده با چهلم شهدای ۱۶ مهر.

یکشنبه ۲۸اسفند۱۴۰۱/ ۱۴:۵۵


خبر


مصاحبه

Interview Picture

هیچکس نباید از انتقاد من برای تضعیف HDP استفاده کند. من عضو HDP هستم و خواهم ماند. من می خواهم همه این را به خوبی بدانند

پنجشنبه ۱۱خرداد۱۴۰۲/ ۱۷:۵۶