مدتی است سربازم... هممرز پرنده
Friday, February 19, 2016
Telegram
شعر: یونس رضایی
مترجم: رضا کریم مجاور
با نگاهات همهی گذشتهام
كه رؤيايی است در اوان رود
همهی لحظههايش با پرنده... دلواپس
با درخت
و چهچه میكند غمهايم... دور از كوی تو
كه خستهی امروز من است
از نگاهات ای خاتون من! گذر كنم فردا؟
از گذشتهات به آغاز كدام زمان برگردم؟
كدام تن؟
كدام كران
كه حجاب تنهايی باشد و
مرز آتش با گزمهای گلآلود و كدر؟
در خوابهايم
در اوان آبادانی خونام
كوچه به كوچه... جاده به جاده
پنجرهها را آباد كن ای دختر هراس!
تا زلال شوم من به افق دريا
تا دوباره سربردارم به شكل موجی... بی سرزمين
سرخِ سرخ... سرخ كه نه... چون عمر شعله
كه تلخيصی است از غصههايم...
از اينجا كه سنگرها برای عشق تو گرم است
نبرد براي بلنديهای بالای بلندت كه ميهن من است
نبرد براي بيمرزی نگاهات
كه سياهترين گناه من است
با واژه... با جملههای بيجانب
فردايم اگر در چشمانات سرنوشتي تاريك است
با نگاهات همهی گذشتهام را بخوان
اينجا جنگ است به افق غرب... كه در راه است
و غرب همواره فرصتي دير است خاتون!
تا آنزمان پيامي
به همراه پژواك گلولههايی
كه رو به سوی مرز عشق تو دارند... در خوابهايم
در سنگر نه به ياد ميهن و بلندی هايش
به ياد پيامي از صفحهی خون
و وعدهگاهی در آنسوی خطهای سرخ
دستی به تابوتام بزن... تا رود تو باشم
و نگاهی به جنازهام...
من مدتی است در پی پروازم... بی پرنده!
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است