پریزاد دلگشا
Friday, March 25, 2016
Telegram
بهناز جوانشیر
۱
پریزاد دلگشا
با من نمی رقصد
و این كم لطفی ظرافت است
درهای سرزمین من روز موعود ندارند .
۲
آفتاب هر كجا كە بتابد
برای من یكسان است
الماس پر رنگی كە جاریست
با شكوفە رازدار صورتگرا .
۳
نان را می خورم
در میعاد حلقەهای
اندیشە زندگی .
۴
روز در بند نیست
ژالە پاییزی
هر آنچە كە تو می دانی
من می بافم
هر آنچە كە تو زیبایش می كنی
من خوشبختش می كنم .
۵
ناخواستە متولد شدم
بزرگترین دشنام
در این دشمنی ست .
۶
سرم آسمان گرفتە
جادە شبانە
در گلوی تابناكی .
۷
ارواح آفتاب را
در دست می گیرم
عمق در قلبش می تپد
بە جای ساعت گریزناپذیر عمر .
۸
امروز هم سپیدە می زند
بر عضلات خال كوبی شدە
حس سرفرازی و قلب من
در اینجا خواهد ماند
برای غوغاهای باد در فلوت .
۹
نور این گرداب
در نیلوفر می تابد
چیزی در دست ماندە
كە در بند رهائی ست .
۱۰
تفت می خورم
همچون خوشە نیرومند عضلات
بر زمین
هنگامی كە ابرها از دور و نزدیك
بر فراز می آیند .
۱۱
اگر ناسازگاری نمی بود
رنگ آفتاب در تودەهای چشم
وطن زندگی اش را نمی جنباند .
۱۲
خودم را رنگ نكردم
آمدنم معلوم نیست
زیر ساقە شبنم
اما هنوز قلب آرامش
حیات است .
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است