شیرکو بیکس و شعر کُردی در ایران در گفتگو با سید علی صالحی
Friday, April 15, 2016
Telegram
علی رغم گذشت چندین سال از عروج شیرکو بیکس، تاثیر این شاعر نامدار کُرد بر گستره جغرافیایی کُردستان و مناطق پیرامونی آن همچنان ادامه دارد. گویی بیکس خود را در احساس و شعر دیگران باز می یابد. سید علی صالحی در این گفتگو از دنیای خود و دنیای بیکس می گوید، از دنیایی مشترک بر بلندای زاگرس.
عادل قادری
فارغ از گزین گویه های مدح آمیزی که درباره ی استاد شیرکو بیکس در محافل ادبی ایران گفته میشود که حقیقتأ درست و بجا هم هست، بیکس در ایران در سایه سار آثارش در چه عمق و پهنه ای شناخته شده است؟
صالحی: تا پیش از مجموعه و گزیده شعر «سلیمانیه و سپیده دم جهان» درزبان فارسی گاه شعری از شیرکو شنیده می شد (بیشترشنیداری)،این مجموعه درشناسایی شیرکو به جهان شعر درایران، یاری رساند. یکجا و مستقل، کتابی ازاو ندیدم. آیا برای معرفی شیرکو، باید به چهارصد صفحه شعر اکتفا کرد؟! هفت هزارصفحه مکتوبات دارد این شاعر بزرگ. پراکنده و محدود البته آثاری از شیرکو ترجمه شده که در تیراژهای اندک، تنها به دست خواص فرهنگی (بیشتر شاعران) رسیده، اما مهم کل مردم اند، مردم تاریخی، مردم فرهنگی، مردم شعر دوست.در ایران ما هستند شاعرانی چون لنگستون هیوز وجود دارند که شعرشان معروف تر از شخصیت آنهاست، و همزمان شاعرانی چون لورکا، شیرکو بیکس و اوکتاویو پاز را نیز می توان یافت که شخصیت اشان گسترده تر و شناخته شده تر ازاشعارشان است. امیدوارم درهمین تعامل و بده بستان های فرهنگی میان زبان کُردی و زبان فارسی، ازدوسو بیشتر ترجمه شود، و ازجمله شعرهای شیرکو و دیگر شاعران بزرگ اقلیم کردستان. عبدالله پشیو، لطیف هلمت، کژال احمد، رفیق صابر و... که فعلا حضورذهن ندارم، شما بهتر آنها را می شناسید. مترجم هایی چون رئوف مرادی، کریم مجاوری، [مریوان] حلچه ای، جلیلیان، فریاد شیری و... ترجمه هایی کرده اند که باید کار را وسیع تر ادامه دهند. البته فقط صرف ترجمه و برگردان مهم نیست، باید پرقدرت، سالم و اثر گذار- درست مثل اصل شعر- ترجمه شود، در غیر اینصورت کتابچه ای خواهیم داشت با تیراژی اندک، که پس از مدتی دیگر نمی توان از آن سراغی گرفت، بدون تاثیر گذاری به دست فراموشی سپرده خواهد شد، ترجمه های ضعیف بهتراست منتشر نشوند، زیرا هم آبروی شاعر و هم آبروی خود مترجم به خطر می افتد.
چرا ادبیات و بالاخص شعر کُردی با شیرکو بیکس در ایران اوج گرفت و شناخته شد؟ در صورتی که اگر با نگاه بینامتنی میخاییل باختین به متن نگاه کنیم شیرکو بازآفریده ی متون پیش از خود و خصوصأ شاعران بزرگ و کلاسیک کُردی بوده که جهان کُردی را از قرنها پیش برای او تصویر و روایت کرده اند. شاعرانی همچون نالی، محوی، شیخ رضا طالبانی، احمد خانی، حسین حزنی مکریانی، حاج قادر کویی و ...زبان شیرکو را شکل دادند و خود شیرکو هم در بطن متون (اشعارش) بدان اشاره میکند.
صالحی: میخائیل باخیتن چه ارتباطی به رؤیاهای ما و مردم این منطقه می تواند داشته باشد؟! هرحضوری درجهان بومی خودش به مقصد می رسد، خاصه درشعر. من به نظریات ساخت گرایان روس احترام می گزارم، اما ژرف ساخت های ذهنی و زبانی ما مردم این منطقه اسباب و سبب و تعریف و حاصل و اسلوب خود را دارد. شعری که مولود تئوری این و آن باشد به درد آزمایشگاه و لابراتوار ویژه هپاتیت ذهنی می خورد. تئوری ما شورش و خود طغیان، ترانه، خلاقیت و قیام است. درزبان، درموضوع، در روایت، در شکل، در ساخت، در فرم، در فهم و در تولید. هنگام آفرینش، راوی و مؤلف برای این و آنی که پی پُز دادن دانش صوری و تئوری زوری هستند تَره هم خورد نمی کنند. وقتی نالی، حافظ، شاملو و شیرکو هستند، باختین دست را باخته است. آثار این بزرگان فقط به کار دانشکده های دولتی می آید، نه شاعرخلاق! غلتیدن دراین امورکاذب شبیه این است که سرتاپا لباس کُردی بپوشیم و کراوات هم بزنیم. آیا کودکان کُرد به چنین شمایلی نمی خندند؟ مدت کوتاهی یکی دو نفر با پناه بردن به چنین شوخی هایی خیلی ها را در ایران خنداندند. اما مردم آنها را ندیده و پس زدند. مردم برای من مهم اند، خود جمعی مهم است. شعر شیرکو در ایران پذیرفته می شود چون به شدت«صادق»است و حساس نسبت به روح شعر، جان شعر، جهان شعر،باختین ها...تئوری های خود را از دل شعر شاعرانی مثل بی کس کشف می کنند و نه عکس آن! مردم پیشرو و سخت گیر ایران –در زبان فارسی- شعر شیرکو را تأیید کرده است. این که ایشان هم کلاسیک است، خب کوه های قندیل هم کلاسیک هستند!
تا چه اندازه مسائل هویتی و تاریخی را در آثار شیرکو بازیافته اید؟ فارغ از اینکه شعر با جوهر و ذاتی انسانی روبه رو است و زبان جهانشمول و به اصطلاحی زبان اسپرانتو(زبانی جهانشمول و علمی که فیلسوفان نحله ی تحلیل زبان سودای بنانهادنش را داشتند)ی ما محسوب میشود، بدین امر بنگرید.
صالحی: سوای لطف شما، اعتراف می کنم که میان من و حیات کُرد و انسان کُرد فاصله ای نیست. ریشه ها مشترک نیستند، بلکه یک ریشه است. سرشاخه ها نیز از یک خورشید نیرو می گیرند. همه ما متعلق به «َمقال و گفتمان زاگرس» هستیم. شرق وغرب و شمال و جنوب این رشته کوه درمقام «مادر» یک دامن برای پرورش فرزندانش دارد.
صالحی و بیکس هویت زبانیشان که تجلی گاه تجربه ی جهانی آنان به نام شعر است، تا چه اندازه وابسته و درهم تنیده است؟ از شما می خواهم بعنوان یک لر بختیاری به این امر نگاه کنید. من اشعاری را در ادبیات کُردی یافته ام که حس و حال و هوایی به همراه می آورد که شبیه لحظات شورانگیز در شعر دخترک و ماه گارسیا لورکاست و این شعر فولکلوریک لری هم از نظر بنده در همان حالت تعریف میشود(ای دوس ار هاتی پیم باور دیمالو دسمال دوو و دوو/من بکرم شین بکرم زاری تا سیپیدی سوو).
صالحی: برای درک چنین شناسه هایی نیاز به تحقیق و جستجو و واکاوی نیست. شعری که ذاتاً سرچشمه چنین هویت هایی نباشد، چیزی درحد «کاه» است، کاه و کلمه! وقتی من می گویم «شعر» یعنی همه چیز درحد کمال خود. اگر هیچ نشانی ازکُردستان و ملت کرُد برروی زمین باقی نماند، با رجوع به مکتوبات و شعر نالی، محوی و شیرکو می توان دوباره این پاره ازجهان و انسان را بازآفرید. ازاین مهم تر!؟ به نسل های جوانترهم بگویید مبادا مرعوب این ترکیب های وارداتی وغریبه و بیهوده شوند. تحلیل جهان و انسان آنقدر پیچیده نیست که سراغ مثلاَ «فیلسوفان تحلیلی» برویم. پُردادن در زبان ازطریق این واژه ها و ترکیب های تحمیلی فقط کودکان را می ترساند. انسان خلاق و باسواد باید ساده و فهمیم سخن بگوید.
آیا مترجمان ادبیات کُردی نقش درست و واقعی خود را در جهت رساندن معنا و تمهای شعری و ادبی کُردی به زبان و ادبیات فارسی و محافل آن گشوده اند؟ اگر نه پیام و سخنتان برای مترجمان چیست؟
صالحی: زود است براین داده و بوده قضاوت کنیم. ترجمه کار سختی است. خاصه ترجمه شعر. کسی که خود شاعری حرفه ای وخلاق نیست، حق ندارد شعر ترجمه کند، اگر کرد باید از شاعران توانا کمک بگیرد و لااقل بازسرایی شود. کسی که رهبر ارکستر نیست و صرف توانایی در خواندن «نُت»ها نمی تواند «سمفونی پنچ بتهوون»را اجرا کند. کسی که می تواند محلی برقصد، صرف اینکه قادر به تکان دادن خود است نمی تواند رقص ایزادورا... را اجرا کند. شعر ظریف تر و شکننده تر از موسیقی و رقص است، مترجم باید جادوگر باشد در شعر، ساحر باشد در کلمه تا بتواند حقیقت را با تمام تعاریف آن منتقل کند. درامرشعر ترجمه کافی نیست، باز سرایی بعد از ترجمه مهم است.
تا چه حدی با زبان کردی آشنایی دارید؟ این آشنایی تا چه اندازه قابل اعتماد است در جهت خوانش شعری که کاملأ به زبان کُردی سروده شده است؟ منظورم از این بند اخیر این است شعری که براساس عناصر و ساختارها و حتی محتواهایی انسانی که بصورت عمیق در جامعه و تاریخ کُرد اتفاق افتاده است و به تبع خود را در زبان کُردی بروز میدهد، شکل گرفته باشد.
صالحی: من مترجم نیستم، درکنار مترجمین کرُد شعر شیرکو بی کس رابازسُرایی کردم. تاثیر...عالی بود. خانم فرشته ساری(شاعر و رمان نویس نامدار ایران) بعد از خواندن «سلیمانیه وسپیده دم جهان» به من گفت: «شنیده بودم که بی کس شاعربزرگی است، اما شعر هایش چنگی به دل نمی زند، حالا باخواندن این مجموعه می فهمم که شیر کو واقعا َشاعر بزرگی است! ترجمه و بازسرایی، یعنی کمال کار! من با زبان کُردی آشنا نیستم، اما تا حدودی آن رامی فهمم چون به گویش بختیاری نزدیک است، و یا عکس آن!
با ادبیات کُردی اعم از شعر و نثر و حتی متون علمی و فلسفی اش چقدر آشنایی دارید؟ (ادبیات بدین معنا از نظر یوهان ویلم برتنز مد نظرم است) و یعنی از هر طریق که از این ادبیات آگاه شده اید چه کُردی، فارسی یا انگلیسی باشد تفاوتی نمیکند، فقط حدود و ثغور آشناییتان را بیان بفرمایید و نگاه و موضع خودتان را.
صالحی: هرآنچه به فارسی ترجمه شده (خوب وبد در ترجمه) خوانده ام. ازشعر تا رمان و...، موضع خاصی ندارم جز اینکه انگار این دستاوردها را پیشترهم خوانده ام. همان جهان مشترک و مقال زاگرس، چنین حسی را در من زنده می کند، هویت ها یکی است.
شما بعنوان یک شاعر و حتی بعنوان یک انسان می خوانید و می نگارید پس هستید، روزنه ی آگاهی و فهمتان از شعر و ادب و زبان کُردی نگرشتان به ترکیب انسان شناختی «هویت کُردی» که به نحوی گفتمان غالب روشنفکری و ادبی کُردی را درهم تنیده چیست؟ این سؤال اندکا تخصصی و خارج از چارچوب بحث میباشد اما بدلیل انعکاس و تجلی ادبیات و شعر در بخشی از ساختار هویت و رابطه ی بده بستانی این دو مقوله میتوانیم به آن بپردازیم و از این منظر به پرسش پاسخ دهید.
صالحی: عرض خاصی ندارم. انسان برای من انسان است. اگر دقت کرده باشید که حتماَ دقت کرده اید، پاسخ این پرسش را به صورت اشاره درجواب های پیشین، ذکر کرده ام. از تکرار حرفها باید گریخت! اما قصد مرعوب کردن مخاطب را نداریم. درمصاحبه هم درست نیست سخنرانی فلسفی را بر خواننده و خواهنده تحمیل کرد.
شکل و ساختار اشعار شیرکو به رمان-شعر شهرت یافت و براستی هم جا افتاد، یعنی اگر شیرکو ۲ ساعت حتی برای مخاطبین عمومی شعر بخواند خیلی به ندرت اندک خستگی در جمع ایشان دیده میشود و کما اینکه این امر بارها و بارها اتفاق افتاده است، چه اندازه این شکل و ساختار و سبک شعری را میشناسید و میپسندید؟
صالحی: شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی گنجوی هم (شعر- رمان)محسوب می شوند (دراسلوب شعر کهن)، شیرکو بی کس درعصر ما و در زبان و صورت مدرن شعر نو،این شیوه را احیاء کرده است. شعر بلند «افسانه» سروده نیما یوشیج نیزهمین است. اساسا روح روایت و لذت روایت پذیری درشرق، بویژه درخاورمیانه و ملل این ناحیه از جایگاهی ازلی و ابدی برخورداراست. شعر-رمان یک پدیده جهانی و تاریخی و بشری است. ایلیاد و ادیسه هومر...هم همین است. آثار شکسپیر هم «نمایش شعر» است. «سنگ آفتاب» پاز مکزیکی هم همین است. شاعرانی در جهان امروز هم هستند و بوده اند که چنین تلاش هایی کرده اند، اما همه مثل شیرکو- دراین نوع ادبی- موفق نبوده اند. شعر بلند«ضیافت» احمد شاملو نیزدر همین چهار چوب می گنجد، اما موفق نبود .لورکا نیز تجاربی دراین زمینه داشته است.
بعنوان یک شاعر یا به تعبیرا مارتین هایدگری یک باشنده که خانه ی هستی اش را در شعر بنا میکند، نقش فاجعه و در اینجا فاجعه ی حلبچه «که در چند صد کیلومتری ایران و در سال ۱۹۸۸ اتفاق افتاد» در جهان خودتان و اشعارتان چگونه بود و به چه شکلی بازتاب داشته است؟ اگر نداشته چرا؟ و اگر هم داشته توضیح بفرمایید. شما در بودن ادبی خویش و فعالیت هایتان نشان داده اید که میان آفرینش و فاجعه یا به تعبیری هنر و تراژدی رابطه ای تنگاتنگ میبینید.
صالحی: شعر «خطبۀ حلبچه» را زمان این فاجعه سرودم. تاثیر این اندوه بی پایان همچنان باقی است. جهان چاره ناپذیر ما با درد سرشته شده است. به همین دلیل انسان پیروزمند «امید» را آفریده است. آفرینش هنری ریشه در تمام وجوه سرنوشت زمین و زمان و انسان دارد، و فاجعه و تراژدی نیز پاره ای ازجهان ماست، که گاه به انگیزه خلاقیت بدل می شود.
از ادبیات داستانی و بالاخص رمان کُردی چقدر مطلع هستید؟ انقلاب هایی در حوزه ی ادبیات منثور کُردی بویژه در حوزه ی داستان و رمان توسط نویسندگان بزرگی چون شیرزاد حسن، شهرام قوامی، بختیار علی، هیوا قادر، فرهاد پیربال، عطا نهایی و... در کُردستان ایران و عراق حضور دارند و تأثیرش را بوضوح در جامعه و گفتمان کُردی میبینیم.
صالحی: عرض کردم هرچه به فارسی ترجمه شده خوانده ام. آثار دوستم دکتر پیربال رامی پسندم، رمان بختیار علی بی نظیر است. بختیارعلی چند ماه پیش زنگ زد، و تلفنی با هم آشنا شدیم، تا بعد اگر عمری بود، ملاقات میسر شود. در رابطه با صورت و سیرت ادبیات کرد، عرض کردم، اگر مهم نبود برای من سکوت می کردم. من تلاش جمعی اهل قلم کُرد را پاس می دارم و سپاس می گویم. اما مثل شما به ریز امور آن دیار وارد نیستم. پُل من «ترجمه دیگران» است، همین! درحد یک خواننده حرفه ای و نه بیش از آن.
چند سال پیش که در یک محفل خصوصی با دکتر فرهاد پیربال دیدار داشتم گفت که رابطه اش با شما از روزنه ادبیات عمیق و محکم است، نقش ایشان را در معرفی ادبیات کُردی چگونه می بینید؟
صالحی: فرهاد به ایران رفت و آمد دارد، در کارگاه شعر من در تهران شعر خوانی داشت فارسی دان است. ما دوست هستیم، چه در تهران و چه درسلیمانیه ملاقات هایی داشته ایم. بی قراری های قلمی او را دوست می دارم. یقیناَ درحد خود در معرفی ادبیات کُردی به ما فارس زبان ها مؤثر بوده است.
آیا ادبیات کُردی ادبیاتی مظلوم و سیاست شده نیست؟ آیا اگر بازیگران عرصه ی سیاست و سیاستمداران اندکی به زبان و آزادی و حق برخورداری و بودن در خانه ی زبان مادری بها بدهند، ادبیات کُردی در سطحی خیلی والاتر در جهان نمی درخشید؟
صالحی: ما به محض تولد «سیاسی» هستیم. ترکیب «سیاست زده گی» نوعی توهین است. زبان اختراعی سیاسی است، نوشتن کشفی سیاسی است. ادبیات عین سیاست است و سیاست عین ادبیات است. گول این شعارها را نخورید. تنها قورباغه در برکه ها سیاسی نیست. ادبیات بدون سیاست،اصلاً به دنیا نمی آید! نفس کشیدن در هر شرایطی بازتابی سیاسی است. مگر نمی گوئیم « آزادی قلم...!» پس چرا طفره می رویم؟ انسان موجودی اهل اندیشه است. او که از پیوند تعهد و ادبیات می گریزد، انسان را تاحد یک موجود عاری از اراده تنزیل داده است. آن چیزی که باید از آن گریخت «شعار زدگی» است، شعار است و کلمه گویی! دوستان باید دقت کنند شعار تفالهُ سیاسی است که نباید روح شعر متعهد را آلوده کند، در غیر اینصورت سیاست عین شرف است. در باب این مقوله ها نباید «بدفهمی» رُخ دهد.
وضعیت ادبیات و شعر امروز ایران چگونه است و رابطه اش با ادبیات کُردی در چه سطحی است؟
صالحی: عالی، منحصربه فرد و بی نظیر! قصد قیاس ندارم! ادبیات ما ادامه ادبیات شما و ادبیات شما ادامه ادبیات ما ست. درواقع یک مظروفیم در دو ظرف. رابطه فی مابین هم روبه گسترش است. تا بیست و پنج سال پیش هیچ خبری از این پیوند ها نبود، اما هم اقلیم و هم به صورتی جدی دیالوگ برقرار کردیم. ادبیات کُرد ادامه ادبیات ترک یا عرب نیست، ادبیاتی مستقل و اثرگذاراست که همواره نقش منطقه ای و جهانی خود را داشته است.
آیا شعر به معنای واقعی آن تنها در زبان هایی که صاحب سرزمین و کشور و دولت و نهادها و ارگان های سیستماتیک و رسمی هیتند متجلی میشود یا خیر؟
صالحی: شعر...زادۀ انسان است و بس! مرز و سرزمین و خودی و غیر خودی و دولت و نهاد و این قبیل امور در امر تولید شعر نقش دارند، اما اصل نیستند. شعر اولاً در زبان و زادۀ انسان است، نه کوه و کمر و پرچم و رژه و خط عابر پیاده...! این قراردادها نمی تواند با مصنوعات خود، انسان و شعر را به بند بکشد!
بنظر شما هدف احمد شاملو با اقدام در راستای گردآوری و نگارش یا به نوعی بازنگارش «کتاب کوچه»که متأسفانه ناتمام ماند چه بود؟
صالحی: این سوال ربطی به گفتگوی ما ندارد. شیرکو و شعر کُردی محور است.
چرا شما به کُردستان جهت انجام مراسم شب شعر و ادبی کمتر سفر میکنید؟
صالحی: در سلیمانیه برای من قرار بود دهم تیر۹۲ بزرگداشت بگیرند.همه چیز را مهیا کردند آن کُردهای شریف، خب من نتوانستم بروم. متأسفم که نشد، بیماری و هزار کوفت و زهرمار دیگر مرا خسته کرده است. همواره اقلیم نسبت به من محبت داشته است، بویژه اهل قلم و روشنفکران مستقل آن سرزمین. هر سال به گلاویژ دعوت می شوم، خُب باید بتوانم و سالم باشم و...
از خود و دنیا شعری تان و امید و آرزوهایتان چه برایمان میگویید؟
صالحی: هنوز زنده و پرامید کار می کنم. پنج هزار صفحه شعر از من منتشر شده که بعضی از این آثار به چاپ بیست و یکم رسیده است. شش هزار صفحه «باز سرایی» دارم که گفته ام بماند برای بعد چاپ شود. آدمی یا باید غول آسا کار کند یا مثل مورچه برود پی امرار معاش.
بجز شما و کسانی همچون شهرام ناظری، دکتر قطب الدین صادقی، جناب سعدالله نصیری و... که در تالار وحدت عروج شیرکوه را به سوگ نشستند، چه کسان دیگری در جامعه ی ادبی ایران از کوچ شیرکو نالیدند؟
صالحی: من در اماکن دولتی پیدایم نمی شود. به تالار وحدت نرفته، امّا درانجمن غزل که مستقل است، درباره شیرکو بی کس سخنرانی کردم، با رادیو سراسر بلژیک و رادیو سوئد مصاحبه داشتم، با.... مصاحبه داشتم، مطالب من درایران درپنج روزنامه پیشرو و مستقل درباره شیرکو منعکس شد(سوای مجله ها). درایران البته دوستانی هم بودند که یادی ازشیرکو کردند و مهم بود این یادها. در ضمن من درمرگ شاعرانی مثل شیرکو، نه سیاه می پوشم و نه سوگواری می کنم. نه شاملو مرده است و نه شیرکو! مگر نالی و گوران و حافظ و مولانا مُرده اند!؟
پیامتان برای جامعه ی ادبی و شعری کُردی چیست؟ و انتقاد و حرف و حدیثتان کدام است؟
صالحی: چه پیامی دلپذیزتر از همین مصاحبه. اثبات علاقه نیازی به قسم خوردن ندارد. پیشنهاد دارم. جایزه ایی جدی و با آبرو بنام شیرکو را باید – دراقلیم- بنیاد نهاد.
شما چند روز بعد از وفات شیرکو «فارغ از یادداشتی که برای روزنامه ی شرق که نوعی سوگ سرایی بود، فرستادید» شعری را تحت عنوان "شیرکو..." در همان روزنامه چاپ نمودید، من با خواندن این شعر درک و فهم شما را از درون و به اصطلاح روانکاوها از روان بنه ی شیرکو و به نوعی جامعه و سرزمین کُردستان یافتم، خصوصأ استفاده ی شما از کلماتی نظیر پیشمرگ و خواب ویس قرنی و... اگر میشود مختصر توضیحی بفرمائید.
صالحی: شعرهای من مولود ناگهانی جهان اند. پشت میزکارم داشتم مطلب دیگری می نوشتم. ناگهان این شعر به دنیا آمد، حتی یک ویرگول آن را جابه جا نکردم. نیاز به پاکنویس هم نداشت. روزنامه ازمن مطلب خواست. گفتم: بفرمایید! چه تلفنی و چه حضوری، استقبال ازاین شعر عالی بود، از غرب تا عراق و درون ایران، بازتاب ها هنوز ادامه دارد. عده ای هم هستند، که می گویند صالحی و شیرکو ازحیث سیاسی،همسو نیستند، چطوری می شود دوست بود اما در بینش مخالف هم!؟ به تک و توکی از آنها که ارزش جواب داشتند گفتم: شما هم روزی بالغ خواهید شد!
موضوعی مانده که بخواهید به آن بپردازید؟
صالحی:حرفی نیست زنده باشید کاک عادل!
_____________________________________________
شیرکو...!
شب، تاریکنا، تبعید
آدمی
اندوه، آزادی، امید!
(تمام طول راه
شبح
از پی پرده دار دره ی پروانه میدوید.)
میگفتند اویس قرنی به خواب دیده است
زودا
شاعری از سپیده دم سلیمانیه برخواهد خواست
پیشمرگ رود و باران و بنفشه خواهد شد.
رساله نویس رؤیاها
یک دست ترانه به تاریکنا
یک دست ترانه به تبعید:
دمشق، بصره، استانبول
مسکو، واشنگتن، تهران، استکهلم
سفر کرده کلمات شهید
زائر بی زمین،
از این سرزمین
به آن سرزمین...!
البته حالا هم جای دوری نرفته است،
دست روی قلب کودکان کُرد بگذارید:
شیرکو...شیرکو...شیرکو...!
______________________________
شێرکۆ...!
شەو، تاریکایی، تاراوی
مرۆڤ
پەژارە، ئازادی، هیوا!
(بە درێژایی تیلماسکی رێگا
تارمایی
بەدووی تەونەگەری دەربەندی پەپوولە دا دەکشا.)
دەیان گوت: ئۆوەیسی قەرەنی بەخەو دیتوویە
لە زووتر
شاعیرێک
لە سپێدەی سلێمانییەوە هەڵ دەسێت
دەبێتە پێشمەرگی رووبار و باران و بەنەوشە.
نوشتەنووسی خەونەکان
دەستێکی گۆرانی بۆ تاریکایی
دەستێکی ستران بۆ تارا"و/ی" ی:
دەمیشق، بەسرە، ئیستەمووڵ
مۆسکۆ، واشەنگتۆن، تاران، ئۆستۆکهۆلم
سەفەر کردووی وشە شەهیدەکان
تەوافچی بێ زەوین،
لەم سەرزەمینەوە
بۆ ئەو سەرزەمین...!
هەڵبەت، هەنووکەش بۆ شوێنێکی دوور نەڕۆشتووە،
دەست بخەنە سەر دڵی منداڵانی کورد:
شێر...کۆ...شێر...کۆ...شێر...کۆ!
____________________________
پ.ن: این گفتگو اندکی پس از عروج امپراتور شعر کُردی "شیرکو بیکس" در شهریور سال ۹۲ صورت گرفت.
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است