سیاوش اویسی
خاورمیانه آینده؛ ناسیونالیسمهای رقیب و آمریکا
Wednesday, April 14, 2021
Telegram
١- کلیات:
موضوع اصلی این نوشته اعلام اضطراری بودن شرایط جدید خاورمیانه در مناطق زیست سه گروه ملی کࣳرد، فارس و تࣳرک است که قرنهاست در این جغرافیا درحال مجاورت، همزیستی، رقابت و تقابل با یکدیگربودهاند. بنابراین در اینجا، سایر ملتها و کشورهای منطقه تا جایی مطرح میگردند که مرتبط با سه گروه اصلی موردنظر باشند. هریک از سه ناسیونالیسم فوق بدنبال پیشبرد اهداف ملی خویش است که به اختصار عباریند از:
• برای تࣳرکیه اهداف استراتژیک عبارتند از ١) نابودی هویت کࣳردی در ترکیه و خاورمیانه، ٢) جدایی مناطق تࣳرکنشین ایران، و ٣) اتصال سرزمینهای تࣳرکی و یکپارچهسازی آنها از دریای اژه تا دریای خزر. جمهوری آذربایجان نیز دستکم با آن بخش که مربوط به مناطق تࣳرکنشین ایران میباشد با اهداف ترکیه همداستان است. اینکه این همداستانی تا الحاق آذربایجانها به ترکیه نیز پیش برود، بستگی به عوامل متعددی دارد.
• برای ایرانیها (فارسها) اهداف اصلی عبارتند از ١) نابودی هویتهای متمایز گروههای ملی-قومی متعدد درون ایران و ایجاد هویت واحد، ٢)مهار تحولات و سرکوب جنبشهایی که قادر به تغییر مرزهای کنونی کشورهای خاورمیانهاند پیش از آنکه تبعات آنها به مرزهای ایران برسد، ٣) سرکوب هر جنبش مترقی، فدرالیستی و دموکراسیخواهانه در هر جای خاورمیانه که میتواند مشوق مطالبات مشابه در ایران گردد.
• اهداف ملی کࣳردها توسط یک حکومت یکپارچه کࣳردی هدایت نمیشود زیرا برخلاف دو ناسیونالیسم دیگر، اساساً فاقد حاکمیت فراگیر و مستقل است. لذا کࣳردها در هر یک از تقسیمات تحمیلی خود، متناسب با شرایط آن بخش، اهداف خود را پیگیری میکنند که لزوماً در هماهنگی با سایر بخشها نیستند. شاید تنها وجه مشترک همه آنها عبارت باشد از ١) مقابله با تلاش حاکمیتها برای زدودن هویت کࣳردی با بهرهگیری از هر شیوه ممکن، ٢) پشتیبانی از انواع مبارزات دموکراسیخواهانه و مترقیانه، و ترویج الگوی همزیستی صلحآمیز ملتها در کنار یکدیگر، ٣) پشتیبانی از تغییرات رادیکال و بنیادین در خاورمیانه که به تشکیل دولت-ملتهای واقعی منجر میشوند.
اهداف این سه ناسیونالیسم در تقابل با یکدیگر قرار دارند و پیشرفت هر یک به قیمت تحمیل هزینهای به دو دیگر است. درعینحال تعارض این سه گروه ملی امر تازهای نیست، بویژه طی یکصد سال گذشته مناسبات بین آنها تحت توازن شکنندهای بوده است. اما چندی است که شرایط بهگونهای متحول گردیده که این توازن معیوب و شکننده درحال رسیدن به یک وضعیت نهایی و ماندگار است. این یک وضعیت نهایی خواهد بود چون از آن پس، با خاورمیانهای دیگر با مرزهای دگرگون شده مواجه خواهیم بود. مجموعهای از تحولات، که با سقوط نظام شوروی و پایان جنگ سرد آغاز شد، و در نهایت در پی اقدامات رئیسجمهور پیشین آمریکا دونالد ترامپ، باعث شدند تا خاورمیانه آماده تغییرات بنیادین گردد.
دونالد ترامپ در دوران چهار ساله ریاست جمهوری خود در آمریکا، شرایط خاورمیانه را بهگونهای تغییر داد که آنرا مستعد زنجیرهای از تحولات سریع، بنیادین و گسترده کرد. تداوم این شرایط به پیروزی مطلق پانترکیسم و شکست قطعی ایران و کࣳردها (در تمامی ٤ بخش کࣳردستان) میانجامد. ایرانیها و کࣳردها ناچار به مقابله با این تحولاتاند ولی با انگیزهها، اهداف و منافع متفاوت. از دید ایران، تحقق اهداف پانترکیستی باعث جدایی مناطق تࣳرکنشین ایران میشود، واقعهای که جایگاه ژئوپلتیک و تواناییهای ایران را به شدت و برای همیشه تنزل میدهد. در آن سوی، کࣳردها نیز با این تحولات دچار تهدیدات حیاتی میشوند زیرا تحقق اهداف پانترکیسم تنها با نابودی هویت کࣳردی در خاورمیانه ممکن میشود.
تاریخ روابط کࣳردها با تهران طی صد سال گذشته، زمینهای برای اعتماد و ائتلاف برعلیه تهدید مشترک باقی نمیگذارد. نیز، هرنوع نزدیکی یا هماهنگی با تهران، باعث رنجش آمریکا میگردد که کࣳردها معمولاً از آن پرهیز دارند. اما آیا تجربه سوریه قابل استفاده است؟ کࣳردها در سوریه از یک سو به عنوان متحد اصلی آمریکا در جنگ با داعش عمل کرده و از سوی دیگر با حکومت دمشق وضعیت عدم تخاصم را برقرار نمودند. این مناسبات به کࣳردها امکان داد تا خود را در برابر رژیم سوریه، داعش و نیز اپوزیسیون سوریه محافظت نمایند. کࣳردها هرگز به اپوزیسیون سوریه اعتماد نکردند، یعنی گروههایی که بیش از بعثیهای حاکم بر سوریه با حقوق ملی کࣳردها مخالفت میورزند. بدیهی است شرایط عدم مخاصمه برای رژیم بشار اسد نیز این مزیت بزرگ را داشته است که علاوه بر جنگیدن با اپوزیسیون سوری، همزمان ناچار به رو در رویی با کࣳردها نباشد. آیا کࣳردهای ایران خواهند توانست همچون کࣳردهای سوریه، اداره مناطق خود را بدست گرفته و بر این اساس وارد معامله با تهران و حضور در تعاملات منطقهای شوند؟ آیا کࣳردها در ایران، همچون کࣳردها در عراق و سوریه، مشمول چتر حمایتی آمریکا خواهند شد؟ آیا وجود تهدید مشترک باعث وضعیت عدممخاصمه مابین کࣳردها و حاکمیت ایران خواهد شد؟ آیا تهران نیز به تغییر رویکرد خود ناچار خواهد شد؟ آیا در این شرایط امکان خنثی کردن تهاجم پانتࣳرکیستها فراهم میشود؟
عیوب ژئوپلتیک کشورهای خاورمیانه همواره عامل بیثباتی سیاسی، جنگ، نسلکشی و تولید ایدئولوژیهای افراطی بوده است، بویژه در کشورهای ایران، عراق، سوریه، جمهوری آذربایجان و ترکیه (هرچند دو کشور آخری از جنبه رسمی در اروپا واقعاند). این شرایط هنگامی از کشورهای خاورمیانه رخت برخواهد بست که گرههای ژئوپلتیک کشورهای آن باز شوند، خواه از طریق تجزیه و ایجاد کشورهای مستقل یا استقرار نظام فدرال، و یا با سرکوب، اسیمیلاسیون، و نسلکشی. تا اینجای تاریخ شیوههای محبوب حاکمیتها، و حتی اپوزیسیون و روشنفکران مرکزگرای کشورهای خاورمیانه عبارت بوده است از سرکوب، اسیمیلاسیون و نسلکشی ملتهای تحت سلطه خود. اما شرایط بگونهای تحول یافته که این کشورها را بیش از پیش در معرض تغییرات بنیادین قرار میدهد.
تحلیل اهداف و رفتار بازیگران سیاسی خاورمیانه هنگامی به درستی ممکن میگردد که انگیزههای آنها از دید منافع ملی و اهداف ناسیونالیستی این بازیگران نگریسته شود. تأمین منافع ملی و رفع تهدیدات علیه امنیت ملی، مهمترین محرّک و تعیینکننده سیاست یک کشور است. اما باید توجه داشت که چه گروهی تدوین کننده محتوای آن چیزی است که 'منافع ملی' و یا 'تهدیدات امنیتی' خوانده میشود. در کشورهای چندملیّتی، منافع/ تهدیدات ملی مشتمل بر چیزهایی است که از سوی گروه ملی غالب در آن کشور استنباط میشود، که معمولاً با درک ملتهای تحت سلطه درون همان کشور مطابقت ندارد. کشورهای چندملیتی مانند ایران، ترکیه، سوریه و عراق از این گونهاند. مثلاً، حاکمیت سیاسی ایران پیروزی جمهوری آذربایجان در جنگ قرهباغ را تهدیدی علیه امنیت ملی ایران تلقی میکرد، حال آنکه تࣳرکان آذری ایران خواهان پیروزی طرف آذری این جنگ بودند. و یا کࣳردهای ایران با هر پیروزی و دستآورد کࣳردهای عراق و سوریه به پایکوبی میپردازند، درحالیکه حاکمیت و اپوزیسیون مرکزگرا در ایران و ترکیه، آنرا صرفاً همچون یک تهدید امنیتی میشناسند. بر همین منوال، ایدئولوژیها و آرمانخواهیهای به ظآهر فراملیتی، در عرصه عملی تنها در خدمت منافع گروه ملی حاکم هستند. همگی ایدئولوژیها و دکترینهای سیاسی-نظامی مانند ولایت فقیه، هلال شیعی، و یا اخوانالمسلمین و نوعثمانگرایی و الخ، صرفاً پوستهای هستند بر اهداف نهفته ناسیونالیستی در ایران و ترکیه. حتی داعشیسم نیز پوستهای ایدئولوژیک است بر جریانی که به باور خود در پی ارتقاء جایگاه عرب-سنّیها در مناسبات قدرت در کشورهای عراق و سوریه میباشد (بدیهی است اکثریت عرب-سنّیها از این جریان افراطی بیزارند). این شیوه فهم منافع/ تهدیدات ملی محدود به امور برونمرزی نیست بلکه بیشتر در مناسبات درونمرزی قابل مشاهده است. برای نمونه، همواره این نگرش گروه ملی حاکم است که هر میزان توسعه اقتصادی/ فرهنگی/ اجتماعی گروهای ملی-قومی تحت سلطه را همچون تهدیدی برای حاکمیت خود و تمامیت ارضی کشور میبیند و برای عقب نگهداشتن آنها همهگونه برنامهریزی و اقدامی را روا میداند.
کشورهای چندملیتی در خاورمیانه، محصول طراحی عامدانه استعمارگران اروپایی در آغاز قرن بیستم هستند. این واقعیت شامل ایران نیز میشود که بحث تفصیلی آن نیازمند مقاله جداگانهای است. نتیجه اصلی یکچنین طراحی، مجموعهای از کشورهای چندملیتی در خاورمیانه است که دارای حاکمیتهایی هستند که در درون سرکوبگر و در بیرون توسعهطلباند، و در صورت وجود شرایط مساعد، عملکردهای امپریالیستی از خود بࣳروز میدهند. کشورهای ایران و ترکیه ( نیز عراق دوران بعث) نمونههای عملی امپریالیستهای منطقهای هستند.
سقوط نظام شوروی و تجزیه آن به کشورهای جدید، پایان موازنه قوای دوران جنگ سرد، سقوط نظام بعثی عراق، و سپس بهار عربی و چند عامل دیگر، باعث گردیدهاند تا کشورهای خاورمیانه با چالشهای بنیادین روبرو شوند. این چالشها از آنجهت بنیادین هستند که نه تنها نظامهای سیاسی بلکه جغرافیای سیاسی کشورهای خاورمیانه را دچار تغییر میکنند. در این مسیر سه رویکرد وجود دارد:
١) رویکرد یکم: علیرغم آگاهی به اینکه جغرافیای معیوب خاورمیانه عامل اصلی جنگها، افراطیگری و توسعهنیافتگی کشورهای این منطقه طی صد سال گذشته بوده است، باور دارد که باید به هر قیمتی جغرافیای سیاسی فعلی کشورها حفظ شود. ایران از جمله معتقدان به این رویکرد است و بهمین دلیل با هر تحولی در خاورمیانه که در مسیر دیگری باشد مبارزه مینماید. در همین راستا، ایران مخالف گسترش دموکراسی و/ یا فدرالیسم است زیرا آنها را قدمی در مسیر تجزیه در مراحل بعدی میبیند. ایران از آن واهمه دارد که گشایش تضادها در دیگر کشورهای خاورمیانه به تحولات ژئوپلتیک در آنها ختم شده و در نهایت به ایران تسری یابد. بهمین دلیل مسئولین نظام اسلامی بارها به صراحت گفتهاند که برای آن در سوریه میجنگند که ناچار به جنگ در خوزستان نشوند. اپوزیسیون مرکزگرای ایرانی نیز در این رویکرد با حاکمیت ایران همداستان است.
٢) دومین رویکرد: بازترسیم مرزهای خاورمیانه در مسیر ایجاد قدرتهای بزرگتر و تقویت امپریالیسم منطقهای است. ترکیه و آذربایجان از باورمندان این شیوهاند که بر اساس ایدئولوژی پانترکیسم در پی اتصال جمهوری آذربایجان و ترکان ایران به ترکیه هستند. این رویکرد تهدیدات ناشی ازبیثباتی کشورهای منطقه (عراق، سوریه و ایران) را قابل تبدیل به فرصتی برای حصول به اهداف توسعهطلبانه خود میبیند. استراتژی ایران حول دکترین 'هلال شیعی' است که مبتنی بر ائتلاف با بازیگران منطقهای و نفوذ در کشورهای آنها است اما همچون پانتࣳرکتسم، قادر به الحاق سرزمینها آنها به ایران نیست.
٣) سومین رویکرد: تأکید بر تکرار تجربه تاریخی دو قرن گذشته اروپا در خاورمیانه است، یعنی تجزیه امپراتوریهای چند ملیتی، ایجاد دولت-ملتهای واقعی، یا دستکم ایجاد کشورهای فدرال مشتمل بر اتحاد داوطلبانه ملیتهای متمایز. این تنها مسیری است که منتهی میشود به استقرار دموکراسی، و ایجاد پیمانهای همکاری و امنیت جمعی کشورهای مستقلی که به استقلال یکدیگر احترام میگذارند. در واقع تنها راه سوم است که میتواند به یک نظم باثبات و حرکت ملتهای آزاد خاورمیانه بسوی صلح، توسعه و دموکراسی منتهی شود. کࣳردها و سایر ملتهای تحت سلطه خاورمیانه باورمندان اصلی این رویکرد هستند.
اما نقش سایر کشورهای خاورمیانه، بویژه اسرائیل و سعودی نیز در روند تحولات آتی و شکلگیری خاورمیانه آینده مهم است. ائتلاف اسرائیل- آذربایجان- ترکیه در جنگ اخیر قرهباغ، خبر از آن داد که این سه کشور در موارد همسویی منافع، قادر به اقدامات نظامی-اطلاعاتی گستردهای هستند. در صورت فراهم شدن شرایط مساعد، این ائتلاف میتواند در آن سوی ارس نیز اقدام نماید. از این دیدگاه، شعری که اردوغان در رژه پیروزی باکو قرائت کرد، انگشت نشانهای بود برای معرفی هدف بعدی این ائتلاف.
مهمترین دولت خارجی که میتواند بر روند تحولات در خاورمیانه عمیقاً مؤثر باشد آمریکا است. بویژه درصورت بیثباتی گسترده در ایران، عاملی که میتواند محدود کننده دخالت سایر کشورها در تحولات بعدی ایران داشته باشد، ایالات متحده آمریکاست. در دوران ترامپ، سیاست وی مبنی بردوری گزینی از خاورمیانه و خالی گذاشتن میدان برای ترکیه، لطمات بزرگی به بار آورد. در صورت فروپاشی حاکمیت ایران، پیروی آمریکا از چنین رویکردی، میتوانست (و کماکان میتواند) به بهرهبرداری ترکیه منتهی شود. بدون بررسی نقش روسیه و چین، این بحثها کامل نخواهد شد، بویژه پس از آنکه آنچه سند همکاریهای ایران-چین خوانده میشود به امضا رسید.
هدف این مطالب ارائه توجیهی برای قرار گرفتن در کنار نظام جمهوری اسلامی در هنگام تهدید ترکیه نمیباشد. همچنین نویسنده باور ندارد که بیان چنین مطالبی باعث ایجاد وحشت اپوزیسیون مرکزگرا نسبت به تجزیه ایران و راندن وی به کنار نظام میشود. زیرا این بخش از اپوزیسیون پیشتر با عمده سیاستهای بنیادین "نظام مقدس" اشتراک نظر دارد. بعبارت دیگر، هدف اپوزیسیون مرکزگرا بازنویسی شیوهها است تا دستیابی به همان محتوا و اهداف را امکانپذیرتر کند. همچنین بیتردید انگیزه این متن اعلام خطر نسبت به هویتطلبی ترکی-آذری نیست. زیرا این برعهده حاکمیتهای تهران بوده است تا شرایط را برای همزیستی داوطلبانه و برابر همه ملیتهای ایران فراهم کند. حاکمیتهای گوناگون تهران طی ١٠٠ سال گذشته برای استقرار یک نظام عادلانه فرصت داشتند اما دقیقاً خلاف آن عمل کردند. بنابراین تبعات قصور در استقرار یک نظام سیاسی مبتنی بر تضمین حقوق ملیتهای ایران، تنها متوجه هواداران مرکزگرایی/ فارسیگرایی وحکومت مرکزی است. این یا آن بازیگر خارجی تنها ممکن است از گسلهای موجود بهرهبرداری نمایند.
در اینجا، تلاش نگارنده متوجه آن وضعیتی است که بهجای مبارزه حقطلبانه تࣳرکان آذری، مواجهه با توسعهطلبی پانتࣳرکیستی و حضور نظامی ترکیه و جمهوری آذربایجان درمیان باشد. راه حل حاکمیت ایران برای این شرایط چیست، بویژه اگر از پیشاپیش از عدم موفقیت شیوههای صرفاً نظامی مطمئن شده باشد؟ در اینصورت چه تجدیدنظری در سیاستهای نظام میتواند مطرح باشد؟ بههمین ترتیب، گزینههای پیش روی کࣳردها چیست زیرا آنها بدون چتر حمایتی آمریکا توان پیشگیری از قدرت نظامی دولتهای مستقر را ندارند.
پانتࣳرکیسم پیشتر عملکرد فاجعهبار خود را در وقایع دهشتناک متعددی نشان داده است: نسلکشی ارمنیان، کشتار و اخراج میلیونها یونانی و نابودی تمدن درخشان هزاران ساله آنها در آناطولی، اشغال شمال قبرس، کشتار صدها هزار کࣳرد و نابودی ٤ هزار روستای آنها، کوچ اجباری میلیونها کࣳرد به مرکز آناطولی، و.... به سادگی میتوان این فهرست جنایات را تا به امروز ادامه داد. تࣳرکها در قبال هیچیک از این اقدامات مجبور به عذرخواهی یا تجدیدنظر در ایدئولوژی نژادپرستانه خود نشدهاند، ایدئولوژی که با فرهنگ، سیاست، قوانین و زندگی هر روزه شهروندان تࣳرک ترکیه درآمیخته است. وضعیت آنها همچون آلمان پس از جنگ جهانی دوم است بدون آنکه رهبران "اسطورهای" آن با دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ روبرو شده باشند، و یا مضامین نژادپرستانه از متون درسی مدارس آنها حذف شده باشد..
٢- پانتࣳرکیستها، تهدید عاجل:
در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ، تنشها بین ایران و آمریکا به سطح بیسابقهای رسید تا جایی که جهانیان توقع داشتند تنشها به درگیری مستقیم نظامی ایران با آمریکا، یا اسرائیل و شاید سعودی منتهی شود. حتی این انتظار میرفت که 'سیاست فشار حداکثری' ترامپ به آشوب و قیام گسترده مردم ایران، و سپس به فروپاشی "نظام مقدس" یا دستکم به نرمش و حضور بر سر میز مذاکره مستقیم با آمریکا انجامد. هرچند با احتمال کمتر، اما هنوز امکان تحقق هر یک از این گزینهها وجود دارد. در گیرودار این موضوعات، بسیاری ازناظران به تحول دیگری کمتوجهی کردند که میتوانست (و هنوز میتواند) تأثیر بسیار تعیینکنندهتری بر ایران و کل منطقه داشته باشد یعنی موفقیت ائتلاف نظامی-اطلاعاتی جمهوری آذربایجان، ترکیه و اسرائیل در به شکست کشاندن ارمنستان و اشغال مجدد منطقه قرهباغ. پیروزی در این جنگ با حضور مستقیم نظامیان ترکیه در جبههها در کنار ارتش جمهوری آذربایجان، و نیز اسرائیل بعنوان تأمینکننده تکنولوژی پیشرفته نظامی و اطلاعاتی، ممکن گردید. همزمان، این جنگ خبر از ائتلافی داد که در "شرایط مناسب" قادر است تا در جغرافیای شمالغرب ایران نیز عمل نماید. شواهد مؤید آن هستند که ائتلاف ترکیه-جمهوری آذربایجان-اسرائیل یک همکاری تاکتیکی و محدود به جنگ قرهباغ نبوده بلکه ماهیتی استراتژیک دارد. اگر چه رابطه ترکیه و اسرائیل طی یک دهه اخیر دچار بحرانهایی شده، اما منافع دوجانبه در برخی حوزهها، آنها را به همکاری نزدیک در همان حوزهها میکشاند. جنگ قرهباغ آزمونی بود برای سنجش کارایی این ائتلاف و همزمان زمینهساز همکاریهای بعدی درجهت دستیابی به اهداف اصلی. حضور رجب اردوغان و الهام علیف در کنار هم در رژه پیروزی در باکو، و خواندن شعری توسط اردوغان با محتوای گلایه از رود ارس که عامل جدایی تࣳرکان آذری در دو سوی خود گردیده، علائمی بودند از آنچه که این ائتلاف برای آینده در سر دارد.
ترکیه دستکم از سال ٢٠١٦ نفوذ در اردوی انتخاباتی ترامپ و تدارک شرایط مناسب برای اجرای طرحهای پانتࣳرکیستی خود را آغاز کرده بود. کشف ارتباط مایکل فلین با ترکیه و دریافت پول از این کشور، اولین نشانهها بود. ژنرال مایکل فلین، ابتدا مشاور انتخاباتی و سپس اولین مشاور امنیت ملی ترامپ گردید. طی چهار سال ریاست جمهوری ترامپ، ترکیه دست به اقداماتی زد که در دوران رؤسای جمهور پیشین آمریکا ناممکن به نظر میرسیدند، اقداماتی همچون: پشتیبانی همهجانبه ترکیه از فعالیت گروه تروریستی داعش، اشغال بخشهایی از کࣳردستان سوریه (روژآوا) ، مداخله نظامی در لیبی و اعزام نیروهای جهادی به آن کشور، تهدید نظامی کشورهای شرق دریای مدیترانه برای توسعه نامشروع سهم خود از منابع انرژی این منطقه. و آخرین آنها، پروژه جنگ قرهباغ بود که آن نیز پیش از پایان دوران ترامپ با شتاب اجرا گردید.
در صورتیکه ترامپ در بیثبات کردن حاکمیت تهران توفیق مییافت، وی طرح جامع و مشخصی برای تبعات آن نداشت. در سال ٢٠٠٣، هنگامی که آمریکا در شرایط تقابل جدی با صدام حسین قرار گرفت، به سازماندهی اپوزیسیون عراقی پرداخته و آنها را در یک مجمع گرد آورد. این مجمع عهدهدار امور عراق و تدوین قانون اساسی جدید گردید. حتی پیش از آن، آمریکا بحث بر سر نظام سیاسی جایگزین را با بخشهای مختلف اپوزیسیون و متحدین خود آغاز کرده بود. اداره ترامپ در مسیر مشابه پیش نرفت که تعجب هم نداشت، زیرا ترامپ شعار خروج نیروهای آمریکایی از خاورمیانه را سر میداد و مدعی بود که دخالت در منازعات این منطقه خلاف منافع آمریکا است. اما آیا میتوان در پی بࣳروز یک زلزله سیاسی در کشوری همچون ایران، ایجاد نظم جدید برعهده کشورهای منطقه وانهاده شود !؟
راجع به اهداف ترامپ نسبت به جمهوری اسلامی، سادهاندیشی، برداشت غالب در بین اپوزیسیون ایرانی بوده است. سیاست یکسویه ترامپ، یعنی تمرکز بر ایران و اغماض نسبت به اقدامات ترکیه و سعودی، شرایط خاورمیانه را بدتر کرد. شاید تنها دغدغه اپوزیسیون مرکزگرا سقوط جمهوری اسلامی باشد و تحولات کشورهای دیگر خاورمیانه را بیاهمیت تلقی نماید (چهبسا به این دلیل که بسیاری از اپوزیسیون نیز همچون محمدرضا شاه باور دارند که ایران از بد حادثه در خاورمیانه قرار گرفته و حق آن بود که در کنار ملل اروپایی باشد!). این سخن به این معنا نیست که آمریکا میباید از ایران چشمپوشی کرده و بر کشورهای دیگر متمرکز شود. بلکه مقصود آن است که اولاً آمریکا نسبت به اقدامات ضدبشری سایر حکومتها نیز باید حساس باشد، بویژه در مورد ترکیه که در هر دو عرصه داخلی و منطقهای بیپروایانه دست به اقدامات گسترده ضد انسانی زده است. ثانیاً، آمریکا باید مانع بهرهبرداری دیگر کشورها از بیثباتی ایران گردد. به بیان دقیقتر، فشار حداکثری آمریکا برعلیه جمهوری اسلامی هنگامی به نتیجه مطلوب منتهی میشود که آمریکا مسئولیت مدیریت تبعات آن را نیز تقبل نماید، که هیچ شاهدی برای آن موجود نیست. فرض نادرست اپوزیسیون این بوده است که همچون انقلاب سال ١٣٥٧، قدرتهای خارجی بطور مستقیم وارد تعاملات درونی ایران نخواهند شد. درحالیکه از سال ١٣٥٧ تا کنون، تغییراتی بنیادینی در جغرافیای سیاسی و معادلات منطقهای و جهانی به وجود آمده است، تصور عدم ورود مستقیم بازیگران خارجی به نزاعهای درون ایران، تصور کاملاً نادرست و خطرناکی است.
اگر از سیاسیون ایرانی خواسته شود تا فهرستی از ١٠ تهدید اصلی که متوجه امنیت ملی ایران میباشند تهیه کرده و آنرا برحسب شدیدترین به خفیفترین مرتب کنند، اکثریت بزرگی از آنها ترکیه را جایی در نیمه پایینی فهرست قرار خواهند داد. حال آنکه ترکیه دارای انگیزه، توانایی، زمینه تاریخی و آمادگی برای یک اقدام بسیار جدّی در شمالغرب ایران است، آنهم در مقیاسی بسیار گستردهتر از آنچه این کشور پیشتر در شمال سوریه، شمال عراق، لیبی و اخیراً در قرهباغ انجام داده است. در شرایط بیثباتی گسترده حاکمیت و ناتوانی اپوزیسیون برای به دست گرفتن امور، عدم دخالت آمریکا این امکان جدی را مطرح میکند که نیروهای نظامی ترکیه وارد شمالغربی ایران گردند. بویژه با درنظر گرفتن عدم عکسالعمل جدی ترامپ در برابر هیچیک از تهاجمات نظامی قبلی ترکیه به سایرکشورها، این سناریو در دوران ترامپ محتملتر میگردید. و اگر جو بایدن نیز از سیاستی مشابه ترامپ در قبال ایران، ترکیه و خاورمیانه پیروی کند، اجرای چنین سناریویی کماکان محتمل و امکانپذیر است. در شرایط بࣳروز آشوبهای گسترده، یک سناریو احتمالی میتواند این باشد که در پی ناآرامیهای گسترده، عدهای از تظاهرکنندگان در شهرهای تࣳرکنشین ایران کشتار شوند. سپس ترکیه با بهانه ضرورت حفاظت از آنها دست به تهاجم نظامی بزند. در شرایط فعلی که حکومت ایران از کمترین مشروعیت نزد جامعه جهانی برخوردار است، چنین اقدامی با خفیفترین اعتراضهای بینالمللی مواجه خواهد شد. در دوران جرج بوش پسر و در شرایط عراق پس از سقوط صدام، ارتش ترکیه بطور گسترده وارد کࣳردستان عراق گردید، و تنها پس از تهدید صریح جرج بوش بود که ترکیه ناچار به خارج کردن نیروهایش شد. همچنین در روژآوا (شمال سوریه)، سیاست آمریکا تا پیش از ترامپ (تا سال ٢٠١٧) ممانعت از تهاجم نیروهای ترکیه یا گروههای سلفی وابسته به آن بود. اما ترامپ با اعلام تصمیم خود مبنی بر بیرون کشاندن نظامیان آمریکایی از سوریه، چراغ سبز را برای تجاوز ترکیه به شمال سوریه نشان داد. باتوجه به این واقعیت که ترکیه در مورد مناطق تࣳرکنشین ایران از انگیزه بسیار قدرتمندتری برای بهرهبرداری از شرایط برخوردار است، انتظار میرود که حتی درصورت مخالفت جدّی آمریکا نیز اقدام به مداخله نظامی نماید.
٣ - درباره 'پانتࣳرکیسم شیعی' :
این روزها واژه مرکب ' پانتࣳرکیسم شیعی' در وبسایتها و مقالات داخلی ایران به چشم میآید. این واژه عمدتاً از سوی هواداران نظام به کار میرود و اشاره به آن دسته از تࣳرکهای آذری ایران دارد که از جمهوری آذربایجان در جنگ با ارمنستان حمایت کرده و آنرا همچون جهاد مقدسی جلوه میدهند که حمایت از آن وظیفه هر فرد شیعه اثنیعشری است. ابداع ترکیب ' پانتࣳرکیسم شیعی' ناشی از آن است که در ذهنیت نخبگان مرکزگرای ایران، پانترکیسم متعلق به ترکان سنّی مذهب ترکیه، و در مرحله بعدی، آذریهای ناسیونالیستی است که به مذهب شیعه پایبندی ندارند. اما نسل جدید ملیگرایان تࣳرک آذری اصراری بر تمایزات مذهبی خود با سایر تࣳرکها نداشته و مذهب را عامل تفکیک خود نمیداند. این امر در جریان جنگ قرهباغ به خوبی نمود یافت. حتی کار تا جایی پیش رفت که جمهوری آذربایجان، هزاران جنگجوی سلفی سوری را برای کمک به خود اجیر نمود. این همان عاملی است که مرکزگرایان ایرانی را عذاب میدهد یعنی "ریاکاری" پانتࣳرکیستهای شیعه!
امامان جمعه شهرهای تࣳرکنشین ایران و نمایندگان این شهرها در مجلس شورای اسلامی که از گفتمان رادیکال شیعی برای پشتیبانی اهداف ملیگرایانه تࣳرکی بهره برداری مینمایند، مصداق پانتࣳرکیست شیعه قلمداد شدهاند. اینان کسانی هستند که جنگ اخیر جمهوری آذربایجان- ارمنستان را همانند جبهههای جنگ ایران-عراق تصویر میکنند و متوقع پشتیبانی از سوی برادران شیعه غیرتࣳرک خود هستند. مگر آن نبود که دهها هزار داوطلب از شهرهای تࣳرکنشین ایران بر اساس باور شیعی خود به جبهههای جنگ ایران-عراق رفتند؟ پس چرا تهران در اینمورد از جنگیدن با دشمنان شیعیان پرهیز مینماید؟ چگونه است که اینبار منافع ملی ایران با شعارهای ایدئولوژیک نظام در تضاد است؟ حقیقت آن است که منافع حاکمیت ایران در حمایت از ارمنستان است اگر چه قادر به اعلام صریح آن نباشد. و این وضعیتی است که پانتࣳرکیستهای شیعه را عذاب میدهد یعنی "ریاکاری" مرکزگرایان!
در زمان پهلوی دوم هویت ایرانی به شکل دو بࣳنه فارس-شیعی ایجاد شد. حضور مذهب شیعه در جایگاه تشکیلدهنده نیمی از هویت ایرانی، زاییده نیاز به ایجاد وحدت در کشوری بود که فاقد هویت ملی-قومی واحد است. اگر چنین است پس موفقیت یکی ازملیّتهای شیعه مذهب ایران در کسب حقوق ملی متمایز خود، میتواند منجر به فروپاشی "وحدت ملی" گردد. بعبارت دیگر موفقیت هویتطلبی تࣳرکهای ایران در برابر حاکمیت، دو نتیجه در پی دارد: ١) تغییر ماهیت مناسبات سیاسی مناطق تࣳرکنشین ایران با مرکز، و ٢) نابودی کارایی 'مذهب شیعه به مثابه عامل وحدت ملی، بطور عام. این واقعهای است که حاکمیت تهران بیش از هر چیزی از آن هراس دارد، زیرا آلترناتیو دیگری برای جایگزینی با 'مذهب شیعه به مثابه عامل وحدت ملی' در دست ندارد. بدینترتیب رو در رویی حاکمیت سیاسی ایران با جنبش یکی از ملیتهای شیعه مذهب کشور، به فروپاشی حاکمیت منتهی میشود. عامل فروپاشی نظام حاکم ایران، موفقیت ناسیونالیسم یکی از ملیّتهای شیعه مذهب ایران است، بویژه هنگامی که از سوی ناسیونالیسم تࣳرکی باشد. ناسیونالیستهای تࣳرک ایران در جمهوری آذربایجان سرزمینی را میبینند که در تمامی جوانب با آنها همسان است و اشتراکاتش با آن، محدود به مذهب نیست. این تحلیل برای اپوزیسیون مرکزگرا (فارسی) بسیار ناگوار است، زیرا درمییابد که آرزوی نابودی حکومت مذهبی در ایران و جایگزینی آن با یک حکومت سکولار تنها هنگامی قابل تحقق است که بخشی از ایران از آن جدا شده، یا دستکم موفق به ایجاد منطقه فدرال خود شده باشد. در واقع سخن برخی از نخبگان "نظام مقدس" که تداوم جغرافیای کنونی ایران را با بقای نظام مترادف میدانند بیان دیگر همین حقیقت است. این همان عامل "مقدس" کننده نظام کنونی ایران است!
درصورتیکه یک جنبش متعلق به ملیّتهای غیرشیعه در ایران به حرکت درآید، شرایط برای حاکمیت ایران بگونه دیگری است و از دید تهران، نه یک تهدید بلکه یک فرصت خواهد بود. زیرا جنبش یک منطقه سنّینشین به وحدت هویتی/ ایدئولوژیک نظام لطمه نمیزند بلکه آنرا تقویت هم میکند. قیام مناطق کࣳردنشین ایران در سالهای اولیه پس از انقلاب ١٣٥٧، ماهیت ملّی (ناسیونالیسم کࣳردی) داشت ولی دائماً از سوی دستگاه تبلیغاتی نظام بعنوان مخالفت سنّیها با حاکمیت شیعیان تبلیغ میشد. همین گفتمان باعث پشتیبانی شیعیان از اقدامات نظام و سرازیر شدن دهها هزار داوطلب بویژه از شهرهای تࣳرکنشین و مرکزی ایران برای "جهاد" در کࣳردستان شد.
اما در صورتیکه این قیام از سوی تࣳرکها انجام شده بود آیا نظام قادر بود تا به شیوه مشابه عمل کند؟ با آغاز جنگ اخیر آذربایجان و ارمنستان در سپتامبر ٢٠٢٠، تظاهراتی در برخی شهرهای تࣳرکنشین ایران و حتی شهر تهران انجام شد که یکی از شعارهای مشترک آنها عبارت بود از 'تبریز باکو آنکارا، بیز هارا، فارسلار هارا'. نیمه نخست این شعار شهر مرکزی تࣳرکهای ایران یعنی تبریز را در کنار پایتخت دو کشور تࣳرکزبان قرار میدهد. سپس در نیمه بعدی شعار، به هر سه سرزمین تࣳرکی میگوید که ما را چه کاریست با فارسها. محتوای این شعار آن است که مردمان تࣳرک هر سه کشور را یک ملت میبیند که در برابر فارسها، و قطعاً در برابر سایر ملتها قرار دارند. عکسالعمل تهران نسبت به این تظاهرات و شعارها، دستگیری تعدادی از تظاهرکنندگان بود، اما تا حد امکان سعی کرد تا نسبت به آن عکسالعمل شدیدی نشان ندهد. تنگنایی که نظام بدان دچار شد، ناشی از نگرانی از ارتقا سطح و گسترش اعتراضات تࣳرکهای آذری ایران بود، که در آنصورت، امکان سرکوب عریان آنها (همچون سایر ملیتهای ایران) فراهم نبود.
٤ - اضطراری بودن شرایط امروز کࣳردها:
تا پیش از سرنگونی صدام حسین، اگر حکومتهای کشورهای ایران، عراق، سوریه و ترکیه تنها بر سر یک موضوع قادر به توافق و اقدام مشترک بودند، همانا عملیات نابودی کࣳردها بود. از پایان جنگ جهانی اول (آغاز جغرافیای جدید خاورمیانه) تا ٨٠ سال پس از آن، وحدت عمل این چهار کشور مانع رشد و نتیجهگیری هر جنبش کࣳردی در خاورمیانه گردید. ناسیونالیسم کࣳردی، بیش از صد سال است که در برابر سلطه حاکمیتهای تࣳرکی، فارسی و عربی ایستادگی میکند. این شرایط تنها با تحولات پس از حمله صدامحسین به کویت تا حدی تغییر یافت. از آن پس آمریکا مستقیماً وارد 'مسأله کࣳرد' گردید و برخلاف میل کشورهای منطقه، اقداماتی در حمایت از کࣳردها انجام داد. اگر سالهای ریاست جمهوری بیل کلینتون، جرج بوش(پسر) و باراک اوباما دوران پیشروی کࣳردها بود، در مقابل، سالهای ترامپ دوره پسروی از دستآوردهای گرانبهایی بود که کࣳردها با اعطای قربانیان بسیار بدست آورده بودند. کسب این دستآوردها از سالهای آغازین دهه ١٩٩٠م. آغاز گردید. در پی سقوط کمونیسم و نابودی مناسبات جنگ سرد، اجرای رویکرد جدید آمریکا درجهت پشتیبانی از برخی تحولات بنیادین در کشورهای خاورمیانه، ممکن گردید. سال ١٩٩١ و ایجاد 'منطقه پرواز ممنوع' در شمال و جنوب عراق سرآغاز این تحولات بود. همین حمایتها شرایطی را فراهم کرد تا پس از برکناری صدام، اکثریت جمعیت عراق (عرب-شیعیان) وارد عرصه سیاسی عراق شوند و از سوی دیگر، قانون اساسی جدید عراق، استقرار یک منطقه فدرال را برای کࣳردها ممکن نماید. از اینجا نخستین قلمرو خودمختار کࣳردی در تاریخ معاصر متولد گردید. سپس در دوران باراک اوباما، نیروهای ائتلاف ضد داعش مشتمل بر کشورهای غربی به رهبری آمریکا، به یاری کࣳردهای محاصره شده در شهر کوبانی آمدند. بزودی این یاریرسانی غرب به کࣳردهای سوریه، به یک اتحاد نظامی منتهی شد که تا شکست کامل داعش و زمان حاضر تداوم یافته است. بدون این حمایتها، کشورهای ترکیه و ایران مدتها پیش به هر نوع قلمرو کࣳردی در خاورمیانه خاتمه داده بودند.
بیثباتی آینده حاکمیت جمهوری اسلامی باعث خیزش گروههای ملی-قومی ایران خواهد شد. برای کࣳردها، تقابل هویتطلبی تࣳرکی با حاکمیت تهران از جوانب مختلف حائز اهمیت است. این تقابل میتواند منجر به نوعی از فدرالیسم شود که به تمام گروههای ملی-قومی ایران تسرّی یابد. از این دیدگاه، کࣳردها خود را حامی مبارزات هویتطلبی تࣳرکی در ایران مییابند. درصورتیکه تهران خود را ناتوان از تأمین خواستههای ملیگرایان تࣳرک ببیند، روند امور میتواند منجر به روند جدایی آنها از ایران شود. این وضعیت نیز تأثیر اساسی بر شرایط کࣳردها و سایر گروههای ملی-قومی ایران خواهد داشت. اما ورود ترکیه و/ یا جمهوری آذربایجان به معرکه، ماهیت امور و مناسبات را به پدیده دیگری تبدیل خواهد کرد. پانترکها اهداف گستردهتر از جدایی مناطق تࣳرکنشین ایران را در سر دارند و از امکانات لازم برای تحقق آن اهداف نیز بهرهمند هستند. پانترکها مسیر تحولات آینده را برای دستیابی به چهار هدف اصلی تعیین کردهاند:
١) سرکوب و نابودی جمعیت کࣳرد استان آذربایجانغربی بعنوان پیشنیاز اصلی اتصال ترکیه به نواحی تࣳرکنشین شرق دریاچه ارومیه
٢) الحاق نواحی تࣳرکنشین شمالغرب ایران به جمهوری آذربایجان
٣) الحاق/ اتصال آذربایجان به ترکیه و ایجاد سرزمین تࣳرکی از دریای اژه تا دریای مازندران
٤) محاصره مناطق کࣳردنشین شرق ترکیه توسط حاکمیت(های) تࣳرکی از هر دو سوی، با هدف نابودی همیشگی هویت متمایز کࣳردها و یکدست سازی جمعیت ترکیه
شرایط فعلی برای کࣳردها به طرز بیسابقهای اضطراری است. دراین شرایط بسیار سادهپندارانه است که تصور شود سقوط جمهوری اسلامی برای همه مردم و ملیّتهای ایران، از جمله کࣳردها، در هر حالت یک واقعه مثبت خواهد بود. روند بعدی امور توسط بازیگرانی تعیین میشود که در شرایط بیثباتی/ سقوط نظام پا به عرصه میگذارند و برنامههای پیش تدوین شده خود را با استفاده از مؤتلفین پیشتر هماهنگ شده خود به اجرا درمیآورند. شناخت جامع از مناسبات بین نیروها و سناریوهای محتمل، نیروهای سیاسی کࣳردی را قادر تدوین طرحهایی برای آینده میکند. تا اینجای قضیه، سازمانهای سیاسی سنتّی کࣳردی ایران (رۆژههڵات) فارغ از واقعیات میدانی و بدون یک بینش استراتژیک به چند دهه فعالیت بدون دستاورد خود ادامه میدهند. نسل جدید و جوان فعالین سیاسی کࣳرد ایران که درک دقیقی از مناسبات سیاسی در درون و بیرون کردستان دارد، میتواند تحلیل صحیح و برنامه مشخصی برای پیشبرد منافع کࣳردی در سیر تحولات خاورمیانه داشته باشد.
سازمانهای کࣳردی ایرانی آن هنگام بازیگران مؤثری در تحولات آینده خاورمیانه خواهند بود که دستکم در یک جبهه واحد تشکل یافته و درعینحال با سازمانهای کࣳردی سایر کشورهای خاورمیانه هماهنگ باشند. مرور تجربیات اخیر کࣳردهای عراق و سوریه نشان میدهد، این مقدماتیترین پیشنیاز برای پشتیبانی فعال آمریکا از آنها بود. اما برخی از رهبران سنتی کࣳرد ایران دل بدان خوش دارند که در کممحتواترین جبهههای ائتلافی اپوزیسیون ایرانی، نامی از آنها باشد حتی اگر شده درانتهای فهرست.
****
پ.ن: این مقاله منعکس کننده دیدگاه پایگاه خبری و تحلیلی روژ نیست
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
چند لحظه منتظر بمانید...
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است