موضوع روز:

م.حیدری

حکایت عاشقی روایتی از شوریدگی شورشیان در سه مهر سنندج

Monday, October 2, 2017



در بزنگاه هایی از زندگی باید خود را تسلیم تصمیم انچه دل و احساسات حکم میکندنمود.احساساتی که سرشار از عشق به ارمان،سرزمین و باور است؛ شاید بارها گفته اند در وادى سیاست تعقل حکم مى راند و احساسات تنها برای «بوییدن گل» یا ابراز «دوستت دارم» کاربرد دارد.اما برای ملتی که شعر وگورانی و عشق و مقاومت و سیاست و درهم امیختگی شان خود زندگی بوده است نمی توان چنین نسخه های عقل باورانه ای را تجویز کرد و باید دل را به دریا داد چراکه شوریدگی و شوریده جانی همپای مقاومت،جاودانگی و سکولار بودن از خصلت های ملتی است که جابرانه به بیرون از تاریخ پرت شده است.

در روز سوم مهر، همان روز تاریخی که آرزو و آرمان ملتی که بیش از ۱۰۰ سال پشت دروازه های تاریخ وادار به ماندن شده بود، به واقعیت پیوست و اراده ی ملت کورد به منظور رای به استقلال و تشکیل کشور کوردستان در بخشی از تن پاره پاره شده ی آن محقق شد. اما شادمانی چه پیش از رفراندم استقلال و چه پس از آن محدود به باشوور نشد و در روژهه لات خود را به اوج رساند: هم شادی و شادمانی و هم تشویق و پشتیبانی.
انچه در این سطور می آید روایتی است از یک شاهد عینی از هزاران روایت حماسه ای که شوریده جانان شورشی در روز رفراندم در شهر سنه آفریدند.

روز دوشنبه ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷ باتوجه به فراخوان ها و کمپینهای مجازی که از قبل مردم را به حضور در خیابان ها با لباس کوردی و استفاده از نمادهای کوردی به ویژه پرچم کوردستان فراخوانده بودند، ساعت ۴ عصر در مسیر شهرک قشلاق به داخل شهر شاهد حرکت کاروانی از نیروهای یگان ویژه نیروی انتظامی بودم که با سرعت به طرف مرکز شهر حرکت می کردند. بالغ بر ۲۵ تا ۳۰ اتومبیل نظامی که هرکدام ۱۰ تا ۱۵ نفر نیروی ضد شورش را در خود داشت. رنگ اتومبیل ها و لباس و گارد نیروهای سرکوب در لحظه اول ترس و اضطراب را در دل هر کسی ایجاد میکرد. در میدان نبوت پیاده شدم تا با تاکسی به میدان آزادی بروم. وضعیت در میان رانندگان و دستفروشان همچون روزهای گذشته عادی و طبیعی بود. تنها تفاوت صحبت و گردهم آمدن چند نفره و فحش دادن به گارد سرکوب بود.

دوستی پیام داد که گردهمایی قرار است در دور میدان(میدان انقلاب؛لازم به ذکر است که پس از مصادره ی انقلاب ۵۷ توسط رژیم ولایت فقیه مردم کوردستان همواره در برابر تغییر نام خیابانها و شهرها مقاومت کرده و از همان نام ها و اسامی قبل از انقلاب استفاده میکنند) به جای آزادی اغاز شود. مسیر خود را تغییر داده و به دور میدان رفتم.

در مسیر نبوت-سیروس-دور میدان، وضعیت عادی بود اما به محض پیاده شدن از تاکسی حضور گسترده نیروهای انتظامی حاکی از ترس رژیم و امکان وقوع یک حرکت بزرگ بود. به بهانه سیگار کشیدن چند دقیقه ای به سیاحت باغ وحش نظامیون در دور میدان نشستم. افرادی گرچه کم شمار با لباس کوردی دیده می شد. ساعت تقریبا ۴:۲۰ دقیقه بود. به طرف میدان آزادی راه افتادم. صحنه ی حکومت نظامی ۳ اسفند ۷۷ بعد از دستگیری اوجالان در ۱۵ سالگی ام برایم تداعی شد: هر ۱۰ متر ۴ یا ۵ نیروی باتوم به دست که همه شان پلیس های عادی نیروی انتظامی بودند.

در مسیر دور میدان-پل ملاویسی- میدان آزادی، در پیاده رو و خیابان گله ی چندتایی پلیس به وفور دیده می شد. اما مردم و دستفروشان و تاکسی ها همچون روزهای عادی در پی لقمه ای نان بودند و همه چیز عادی می نمود جز فحش های در گوشی و یواشکی به رژیم و نیروهای سرکوب. هرچه حضور گله های پلیس جان و روح را می آزُرد بیشتر شدن مردان و زنان و خانواده های کوردی پوش و پیاده روی آنها در امتداد خیابان جان را شوریده و امید را تازه میکرد. بالاخره بعد از ۱۰ دقیقه به میدان آزادی رسیدم. حضور نیروهای سرکوب بیشتر و تنوعشان جای سوال! هم پلیس سبز پوش و هم ارتشی چکمه پوش و هم پلیس راهنمایی و رانندگی. اطراف میدان آزادی و خیابان های منتهی به سپیدار و حسن آباد و صفری و ششم بهمن هم تحت کنترل شان بود اما ملخ های جاسوسی یا همان پهبادهای فیلمبردار نیز آسمان را اشغال کرده بودند.تعدادشان ۵ فروند بود و عظمت نیروی هوایی را نشان میداد. به فکر سخن گوهر بار خمینی بعد از شکست اسفناک نیروهای سرکوب در اوایل انقلاب در منطقه باباریز سنه افتادم که با به گل نشستن تانک و زره پوش های ارتش و سپاه و شبیخون پیشمه رگه های دمکرات و کومله به آنها گفته بود: نیروی زمینی رفته، نیروی هوایی رفته، پس چرا نیروی دریایی نرفته؟!

بالآخره چند نفر از دوستان هم رسیدند و در همان میدان آزادی با دود کردن سیگار پاتوق گرفتیم و به نظاره پادگان نظامی نشستیم. اکثریت نیروها غیربومی بودند و خبری از یگان های ویژه نبود. گویا اتراق کرده بودند تا در صورت بحرانى شدن شرایط وارد عمل شوند. ساعت تقریبا ۵ بود و سیل خانواده ها با بچه های خردسال، نوجوان و جوانان و حتی زنان و مردان سالخورده کوردی پوش بیشتر و بیشتر میشد. عده ی زیادی جامانه به دور گردن داشتند. عده ای هم چند نفره و دست جمعی در دور میدان آزادی در رفت و امد بودند. شاید منتظر برخورد یا درگیری با پلیس بودند تا همانجا جرقه زده شود.نگاه نیروهای سرکوب به جوانان کوردی پوش سرشار از نفرت بود.هنوز خبری نشده بود و پهبادهای جاسوسی همچنان در ارتفاع پست و پست تر مکان خود را تغییر داده و مردم بدون هیچ واهمه ای در گروه های چند نفره یا در رفت و آمد بودند و یا در گوشه ای از میدان ایستاده بودند و با آمدن پهبادها دوانگشت پیروزی را رو به آسمان کرده و سلفی ای نثار برادران میکردند. با تعدادی از دوستان که ۴ نفر میشدیم دوباره به طرف پل ملا ویسی راه افتادیم تا ببینیم آنجا وضعیت چگونه است، و چه خوش شانس بودیم که در آغاز حماسه آنجا بودیم.

هنوز سه راه نمکی را رد نکرده بودیم که دیدیم در خیابان فرعی ناصر خسرو که مکانی شلوغ و پر ازدحام است تعدادی پلیس به چند جوان حمله ور شدند و ماجرا آغاز شد.فوراً خود را به آنجا رساندیم. یورش شکست خورده بود و نزدیک به ۵۰ جوان کوردی پوش که سنشان اکثرا زیر ۲۵ سال بود شعار دادن را آغاز کرده و به طرف بلوار کردستان و خیابان منتهی به میدان آزادی در حرکت بودند: “بژی کوردستان، پیروزه پیروزه سه ربه خویی پیروزه”.

شور و شعف فوران میکرد و ماهم به جمع پیوستیم. همچنان که شعار زنان و دوربین به دست در حال حرکت بودیم مردم به جمع میپیوستند و تعدادمان بیشتر میشد. به بلوار کوردستان که رسیدیم نزدیک به ۳۰۰ نفر شدیم آنهم تنها در مسافت ۲۰۰ متری از آغاز جشن استقلال. از روی پل ملا ویسی مردم به پایین نگاه می کردند و به سرعت به طرف انتهای خیابان زورخانه پهلوان نادر می آمدند تا به ما بپیوندند. شعارها بیشتر و بیشتر میشد. همه چیز برنامه ریزی شده بود، هم جرقه ی آغاز و هم هماهنگی در آغاز و انتهای جمعیت و هم شعارها. من که در وسط جمعیت بودم و تقریبا زورخانه را رد کرده بودم ناگهان با سیل دوان جمعیت به عقب روبرو شدم. نیروهای سرکوب خود را به انتهای خیابان منتهی به آزادی رسانده بودند تا مبادا این جمعیت به میدان آزادی برسد و کنترل از دستشان خارج شود. با اسپری و باتوم جمعیت را به عقب راندند. چند نفری که مسئول هماهنگی بودند فریاد میزدند که بایستید و عقب نشینی نکنید اما تعداد نیروهای سرکوب زیاد و یورششان گسترده بود. پیر و جوان و زن و مرد را میزدند. تا ابتدای بلوار کوردستان ما را دنبال کردند و با پراکنده شدن ما در پیاده روها و بین اتومبیل ها آنها هم پراکنده شدند. در حالی که هر سه نفر از همراهانم به سویی رفته بودند نفس نفس زنان از سربالایی ناصر خسرو بالا میرفتم. دو زن مسن را دیدم که با صدای بلند نیروهای سرکوب را ناسزا میگفتند که چه از جان این مردم میخواهید. یکی از کسبه هم مردی را فحش میداد که گویا گفته بود اینها همه از سر بیکاری است. به او میگفت که معلوم است آخورت را پرکرده اند و تو نیز از آنهایی. ناصر خسرو را تمام نکرده بودم که صدای شعارها از دور به گوشم رسید. همان نقطه ی ابتدایی یعنی: دور میدان.

به سرعت خود را بدانجا رساندم. جوانی در پیاده رو و از پشت نرده های معابر تعداد زیادی گل قرمز رنگ را میان مردم پخش میکرد. نمی دانم چرا اما این گلها بر دستان بالا رفته مردم شور عجیبی به همه داد و آغاز حماسه: بالغ بر ۲۰۰۰ نفر میشدیم و کل میدان را پوشش داده بودیم و نیروهای سرکوب را به پیاده رو رانده بودیم. جمعیت به طرف خیابان دخانیات حرکت کرد. حرکت از میدانها به خیابان ها تاکتیک خوبی بود. باید جمعیتمان بیشتر می شد تا بتوانیم میدان آزادی را تصرف کنیم. شعار زنان تا ابتدای حسینیه رفتیم و به این خاطر که مذهب مورد سواستفاده اربابان جهت تفرقه قرار نگیرد به طرف میدان برگشتیم. جمعیتمان دوباره بیشتر شد. شیر دخترانی به ما پیوستند که شاید بی انصافانه آنها را نسل فان و لذت و عاری از هرگونه دغدغه ی هویتی می دانستیم. همه میامدند. دستفروش و کارگر و کسبه و زن و مرد. شعار می دادیم و صدایمان لحظه به لحظه رساتر و بلندتر می شد: “کوردستان ناوی به رزه، دوژمن ده خاته له رزه.”

چند دقیقه در میدان ماندیم و در این مدت نیروهای سرکوب در حاشیه میدان ما را احاطه کرده بودند. به هیچ قیمتی نمی خواستند به سمت خیابان فردوسی و در نهایت به میدان آزادی برسیم. از افزایش جمعیت در این دو مکان پر ازدحام می ترسیدند. در ابتدای خیابان فردوسی که به جلوی باشگاه (به ر باشگا )شهرت دارد ردیفی از نیروها همچون دیوار ایستاده بودند که با شجاعت چند ردیف اول جمعیت و فشار به آنها وادار شدند که بازهم به روی جمعیت اسپری بپاشند. تا ۱۵ متری جمعیت به سرفه می افتاد. سیگار و سیگاری ها ترفند دود را برای مقابله استفاده گردند. این دومین واکنش فیزیکی نیروهای سرکوب بود. بالآخره چند جوان با حمله به دو پلیس و کشاندن انها به پیاده رو و کتک زدنشان سد را شکستند و جمعیت به طرف میدان آزادی دوباره به راه افتاد.

اما نیروهای سرکوب در فاصله ی زمانی تجمع در میدان بیکار ننشسته بودند و همه ی تاکسی های مسیر را وادار کرده بودند که در عرض خیابان بایستند و راه را سد کنند. به جز اتومبیل های شخصی تقریبا تمام تاکسی ها وادار به این کار شده بودند. اتومبیل های متوقف شده در خیابان پناهگاه های خوبی برای زندان و کودکان در صورت یورش پلیس بودند. با حرکت جمعیت به سوی آزادی مردم بیشتر و بیشتر به جمعیت می پیوستند و اتومبیل ها و حتی تاکسی ها با بوق زدن حمایت می کردند. در این مسیر که پیروزی قطعی شده بود جمعیت نظم بیشتری به خود گرفته و علاوه بر شعارها دست زدنها هماهنگ با شعار جان تازه ای به جشن می داد.

رفته رفته به میدان آزادی نزدیک می شدیم. نزدیک به سینما بهمن برای بار سوم با ردیفی از نیروهای سرکوب که عرض خیابان را سد کرده بودند مواجه شدیم دوباره اسپری و دوباره یورش. اما این بار خبری از عقب نشینی نبود. با فریاد یک نفر که بنشیند و به عقب نروید نزدیک به ۱۰۰ نفر بر زمین نشستند و بعد از چند دقیقه و با شکستن سد پلیس دوباره به حرکت خود ادامه دادیم. چند ردیف اول جمعیت جوانان شوریده جانی بودند که زنجیروار دست در دست هم، با پوشش کوردی و جامانه جمعیت را هدایت میکردند.

به آزادی رسیدیم. جممعیت زیادی در میدان منتظر ما بودند. روی پل میدان آزادی، داخل میدان و پیاده روها مملو از جمعیت بود. با ورود ما به میدان همه به ما پیوستند. شعارها جان دیگری به خود گرفت و جمعیت شور و شعف دوباره ای گرفت: “باکوور، باشوور، روژهه لات، یه ک ولات و یه ک خه بات”. اینجا شکست و تسلیم کامل نیروهای سرکوب را شاهد بودیم. جمعیت چند هزار نفری دور میدان و اتومبیل هایی که به صورت ممتد و هماهنگ با شعارها بوق می زدنند و در میان جمعیت عده ای هم به جشن و پایکوبی و هه لپه رکی میپرداختند. نزدیک به نیم ساعت دور میدان چرخیدم. ابتدا و انتهای جمعیت دور میدان یکی شده بود. شعارها همچنان ادامه داشت:” بژی سنه ی قاره مان، باشوور ته نیا نییه، سنه پشتیوانییه”.

بعد از حرکت دور میدان جمعیت دوباره ایستاد. یک سرتیپ که گویا جانشین فرمانده ی نیروی انتظامی بود هم با چند بادیگارد به میان جمعیت امده بود. گویا میخواست وضعیت را کنترل کند و حرکت را مردمی و به نفع خود مصادره کند. نزدیک به یک ساعت میشد که آزادی را ازآن خود کرده بودیم. با وجود اینکه نیروهای پلیس در میان مردم بدون هیچ ابزار برخوردی پراکنده شده بودند و از مردم میخواستند که جشن را تمام کنند و اینکه بله بروید دیگر تمام شد، جمعیت دوباره مسیر میدان آزادی- پل ملاویسی-دور میدان را پیمود تا این بار با جمعیتی بالغ بر ۱۰ هزار نفر خیابان را تسخیر کند و پیروزی را جشن بگیرد. در طول مسیر دوبار جناب سرتیپ خواست از موقعیت سواستفاده کند و بلند گو به دست برای مردم سخنرانی کند که با سوت و کف و شعار اجازه اینکار به او داده نشد. بازهم به میدان انقلاب رسیدیم. ردیف اول در انقلاب و انتهای جمعیت در آزادی. بعد از نیم ساعت دوباره به طرف آزادی حرکت کردیم.

خیابان و پیاده روها مملو از جمعیت بود. خیابانی با عرض ۱۰ متر و طول نزدیک به یک کیلومتر تسخیر شده بود. عده ای جوان نیروهای پلیس را تمسخر میکردند و با آن ها سلفی میگرفتند. مرد جوانی که دختر خردسالش را بر دوش گرفته بود توجه خیلی ها را به خود جلب کرد. دختر خردسال لباس و کلاه کوردی که با پرچم کوردستان مزین شده بود برتن داشت. پدر دختر خلاف جهت حرکت ایستاده بود و هرکس آن ها را مشاهده می کرد با بوسیدن دختر و گفتن بژی کار او را تقدیر میکرد. سرتیپ هم به مرد و دخترش رسید و از مرد جوان پرسید: اینه چیه؟ مرد جوان با آرامش گفت: این پرچم سرزمین من است. سرتیپ با ناراحتی و لحنی کنایه امیز گفت: آره، سرزمین ما تو اروپاست. سرتیپ با همان نگاه تمامیت خواه می خواست بگوید که ما همه یکی هستیم. غافل از انکه ما، ما هستیم و آنها دیگریمان.

هوا تقریبا تاریک شده بود. در مسیر بازگشت دوباره به آزادی چند ردیف اول با روشن کردن فلش گوشی هاى خود جمعیت را به روشن کردن فلش ترغیب کردند. اینجا میزان جمعیت نمایان میشد. بالغ بر ۱۰ هزار نفر با نور سفید فلش بالای سرشان. صحنه ی جالب و غرورآفرینی بود. شعارها گاه و بی گاه خطاب به تهران بود:” ئازادی، ئازادی، روژهه لات، روژهه لات پشتگیری، پشتگیری”،”هه تا کوردی بمینی،کوردستانیش ئه مینی”.

بعد از رسیدن دوباره به آزادی و توقف چند دقیقه ای، بخشی از جمعیت که من نیز همراهشان بودم به طرف خیابان ششم بهمن رفتند. چند نفر می گفتند که آنجا حمایت نمی شویم و نباید چند پاره شویم. عده ای هم مسیرهای دیگر را پیشنهاد میکردند. بالآخره با اصرار من و چند نفر دیگر به طرف خیابان ششم بهمن حرکت کردیم. استدلال مان هم این بود درست است که این خیابان، مکان پرسه زنی و مد و… است اما باید این ها هم تحت تاثیر قرار بگیرند و بدانند که این شهر هنوز زنده و به آرمانهایش پایبند است. هرچند که کسبه و پرسه زنان این خیابان بعد از اعدام شهید فرزاد کمانگر اعتصاب کرده بودند و مغازه ها را تعطیل و حتی یک نفر را درخیابان نمیدیدیم. پیش بینی درست بود. تیپ ها و لباس ها متفاوت تر بود اما پشتیبانی همان پشتیبانی بود. اتومبیل ها بیشتر بوق میزدند و عده ای هم شیرینی و شکلات پخش میکردند. عده ای هم بی خبر از همه جا غافل گیر شده بودند. تا سه راه شریف آباد رفتیم و در انجا با رقص و شادمانی و شعار مردم را به جشن رفراندم دعوت کردیم. استقبال بی نظیر بود. دختران و پسرهای جوان از اتومبیل خود پیاده میشدند و به جمعیت می پیوستند.

بعد از نیم ساعت دوباره به سمت آزادی حرکت کردیم. صدای بوق اتومبیل ها و ترانه های کوردی از داخل اتومبیل ها شور و شوق به جمعیت میداد. با رسیدن به آزادی متوجه شدیم که جمعیت میدان ازادی هم دو دسته شده و دسته ای در ازادی مانده و دسته ای دوباره به طرف دور میدان حرکت کرده است؛نهایتا هر سه دسته از جمعیت در خیابان فردوسی به هم پیوستند و دوباره به میدان آزادی بازگشتیم.

ساعت نزدیک ۱۰ شب شده بود و من با صدایی گرفته اما شادمان با تنی چند از دوستان به باغ سپیدار رفتیم و جمعیت هم پس از نیم ساعتی دسته دسته و گروه گروه به طرف ابیدر رفته بود؛روز بعد فهمیدیم که در میدان گاز و میدان گوزه به شان به رقص و هه لپه رکی پرداخته اند و هیچ کاری هم از دست نیروهای سرکوب بر نیامده است.


Telegram Icon

به تلگرام پایگاه خبری و تحلیلی روژ بپیوندید

مطالب مرتبط:

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

روایت قتل زانیار الله مرادی در سنندج

ابتلای یک شهروند در کُردستان به ویروس کرونای ورژن "بریتانیایی"

طیفور بطحایی؛ صدای رسای ستمدیدگان

بازداشت سه فعال سیاسی و مدنی در مهاباد

کلمات کلیدی:


بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است

تحلیل خبر

analis picture

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

آسمان شهر ابری است و از شب گذشته باران امان نمی دهد. شهر همچون تمام روزهای انقلاب "ژن، ژیان، آزادی" ملتهب است وآبستن حوادث تلخ و شیرین. مردم هنوز عزادار زانیار الله مرادی و عیسی بیگلری هستند؛ دو جوانی که شامگاه ۲۳ آبان و در جریان اعتراضات مسالمت آمیز در عباس آباد به قتل رسیده بودند. سومین روز مراسم جان باختن این دو جوان مصادف شده با چهلم شهدای ۱۶ مهر.

یکشنبه ۲۸اسفند۱۴۰۱/ ۱۴:۵۵


خبر


مصاحبه

Interview Picture

هیچکس نباید از انتقاد من برای تضعیف HDP استفاده کند. من عضو HDP هستم و خواهم ماند. من می خواهم همه این را به خوبی بدانند

پنجشنبه ۱۱خرداد۱۴۰۲/ ۱۷:۵۶