موضوع روز:

مراد روحی

تاملی بر شرايط امكان بازسازی كنفدارليستی كليت حيات اجتماعی در روژئاوا

Friday, September 23, 2016



برگرفتە از گاهنامەی تحلیلی "بەرجەوەندار"

"از آنجائیکه آنچه علاقه ی مرا برمی انگیزد لحظه ی حال است، من خودم را یک ژورنالیست میدانم...علت وجودی فلسفه تا زمان نیچه جاودانگی و بی زمانی بود.  نیچه اولین فیلسوف-ژورنالیست بود. او امروز را به میدان فلسفه کشاند. قبلاً فلاسفه زمان و جاودانگی را میشناختند، اما نیچه درد لحظه ی حال را داشت. اگر ما میخواهیم که اربابان آینده ی خود باشیم، باید که به گونه ایی بنیادی پرسش لحظه ی حال را مطرح کنیم. به این دلیل است که برای من فلسفه یک فرم از ژورنالیسم رادیکال است" (فوکو در الدن ۲۰۰۱: ۱۱۲).

روسو از دورهایی به بعد از تاسیس دمکراسی مستقیم مطلوبش در پاریس سرخورده شد و به ژنو برگشت: او پاریس را پت و پهنتر از آن میدید که بشود آن نظام را آنجا پیاده کرد؛ در واقع روسو به "امر کوچک" بازگشته بود. این روزها هم بخش عمده ایی از چپها و آنارشیستها جهان امید به تغییر در کانونها اصلی قدرت در غرب و نیز پایتختها و کلانشهرهای جهان سومی را وانهاده و انگار دسته جمعی به روژئاوا و یا نامی آشناتر، به کوبانی هجرت کرده اند.  باز این جا رجعتی واقع بینانه به امر کوچک دارد صورت می گیرد/صورت پذیرفته است؛ اینجا نیز خلاف-عادتی آنارشیستی مشاهده میشود: برخلاف سیر مهاجرت همگانی شرق به غرب و وانهادن سرزمین به فرمهای گوناگون بنیادگرایی اسلامی و با لابه و تضرع به دنبال سعادت گشتن بر در دروازه ی شهرهای اروپائی، ذهن آنارشیست، برعکس، مسیری غرب به شرق می پیماید: از مرکز به پیرامون، از کلان به خرد، از مگالاپولیس به شهرک! اینجاست که روژئاوا دوباره امیدهای خفته را نوازش میکند؛ امید به بازسازی غیر دولت-ملتی کلیت حیات اجتماعی، بدون در افتادن به دام مسیرهای ارتجاعی و هویت طلبیهای قبیله ایی/عشیره ایی!

اگر بپذیریم که روژئاوا امیدی واقعبینانه در چنته دارد و اگر بپذیریم که مدل کنفدرالیستی کانتونهای شمال سوریه توان این را دارد که برون رفتی از حمام گرم خون خاورمیانه را نشان دهد و نیز توان این را دارد که در مقابل هجمه ی بیسابقه ی موجهای گوناگون و ضد زندگی نئولیبرالیسم به منطقه، مقاومت کند، آنگاه تامل بر مبانی تئوریک چنین مسیری و فکر به چگونه اندیشیدن/ عملی کردن آن ضرورتی صد چندان می یابد؛ ضرورتی که نه از صرف تعلق به سنتهای مرده و خاک گرفته ی آکادمیهای بی خاصیت خاورمیانه، که از پایبندی عمیق به یک نوع پراکسیس سرچشمه میگیرد که توان و جسارت "نگریستن به مغاک" را یافته است و مرگ را روزانه هزاران بار لمس، مزه مزه و تجربه میکند. انگار چاره ایی دیگر وجود ندارد: یا گوشت دم توپ ماشین مهیب نئولیبرالیسم خواهیم شد و یا مجبوریم که  طعم غیر دولت-ملتی حیات را به هستی این منطقه بازگردانیم. 

یکی از وجوه بسیار مهم فهم بازسازی کنفدرالیستی زندگی اجتماعی در منطقه، تامل بر تاریخ پیشامدرن این سرزمین است. اگر بپذیریم که ورود فرماسیون حکمرانی دولت-ملت به خاورمیانه (عموما از نیمه ی دوم قرن نوزدهم) شکافی عمیق در تاریخ این منطقه پدید آورد و فردا روزِ تشکیل دولتهای ملی، سرآغاز دوره ایی از آشفتگی ها و نابسامانی های تراژیکی بود که الان ختم به این حمام خون وسیع در منطقه شده است، آنگاه ناگزیر خواهیم بود تا منطق حکمرانی قبل و بعد این گسست و شکاف را در دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم. من جائی دیگر، طرحی شماتیک و اولیه از منطق حکمرانی غیردولت-ملتی، در دوران پیشامدرن و در محدوده ی برخی از حکومتهای محلی مناطق کردنشین روژهه لات (کردستان ایران) ارائه کرده ام و جداً مصرم که فرم آنارشیستی و غیر متمرکز حکمرانی در این مناطق، و خاورمیانه به طور عمومی، میتواند پیوندی عمیق با حافظه ی غیر دولت-ملتی این سرزمین برقرار نماید؛ در واقع حافظه ی جمعی خاورمیانه با ایده ی کنفدرالیسم زیاد هم بیگانه نیست، این را من همان روزهای آغازین مقاومت اسطورهایی کوبانی حس کردم: اگر بیگانه بود نمیتوانست تا آن حد بین گروه بندی های مختلف و لایه های گوناگون جامعه همدلی برانگیزد.

فرم حکمرانی پیشا دولت-ملتی در خاورمیانه به طور عمومی، ذیل مفهوم امپراتوریهای پیشامدرن قابل فهم و توضیح است، چه ممالکی که ذیل حکمرانی عثمانی قرار داشتند و چه سرزمینهایی که از آنها تحت عنوان "ممالک محروسه ایران" (و گاه به اسم خاندانهای شاهنشاهی چون صفوی، قاجار و ...) یاد میشود. فهم منطق درونی این امپراتوریها مستلزم پس زدن آرشیو دولت-ملتی و فاصله گرفتن از ذهنِ سوژه ی مدرن است، چه دستگاههای گوناگون بازتولید دولتهای ملی، وضعیت کنونی رابطه مرکز-پیرامون را چنان بازنمایی/بازتولید میکنند که انگاری این سطح از سلطه و هژمونی مرکز و این میزان از ناتوانی و بی قدرتی و بی اهمیتی مناطق پیرامونی، پدیده ایی غیر تاریخی بوده و از ازل بدین گونه بوده است، چرا که این دستگاه به شیوه ایی مذبوحانه سعی میکند تا که به فضای کنونی و جغرافیای فعلی مرکز/پیرامون مهر جاودانگی بزند. برای یک ذهن دولت-ملتی قابل فهم نخواهد بود که زمانی یکی از بنیادهای بسیار ضروری مشروعیت شاهنشاه ممالک محروسه ایران حضور والیان چهارگانه (عربستان، محدوده ی کنونی خوزستان، لرستان، گرجستان، کردستان) در مراسم تاجگذاری شاهنشاه بود و اگر یکی از این والیان نبودند، شاهنشاه نمیتوانست تاجگذاری کند. در این جا امکان بازکردن منطق رابطه ی دربار با خاندانها و حکومت های محلی وجود ندارد، فقط میتوان به این بسنده کرد که دربار و شاهنشاه، برخلاف آنچه که تاریخ نگاریهای شرق شناسانه و مرکز-محور ادعا میکنند، نه اسمهایی پرطمطراق با طنینی از قدرتی لایزال، که گاه فقط عناوینی بودند که شعاع قدرت و اقتدار آنها گاه از خود مرکز حکومت نیز خارج نمیشد. در مناطق غیر مرکزی (اینجا نمیتوان گفت پیرامون، چون خود مفاهیم مرکز-پیرامون و تمام تبعات مفهومی این پیوند از اساس مدرن هستند و قبل از شکل گیری دولتهای ملی این مفاهیم از اساس وجود نداشتند) فقط سایه ایی از شاهنشاه و حکومت دربار وجود داشت و مناسبات قدرت در درون هر امارت، شاهزاده نشین یا میرنشین، با کمترین مداخله ی دربار سامان میگرفت، در در بستر پیشامدرن، اولاً به دلایل تکنولوژیک و نداشتن ابزارهای مدرن سلطه و سرکوب و دوماً به دلیل وابسته بودن دربار به مالیات و خراج حکومتهای محلی، اصولاً دربار در موقعیتی نبود که بتواند رابطه ایی سلطه محور با این حکومتها داشته باشد، جدای از این دو عامل اقتصادی-تکنیکی، نیز باید یک عامل ذهنی-فرهنگی سومی اضافه کرد: ذهن و اندیشه ی سیاسی پیشامدرن برای خاندانهای محلی حق حاکمیت الهی قائل بود، به همان روالی که برای شاهنشاه قائل بود، و هر نوع مداخله ی زیاده از حد دربار در مناسبات داخلی شاهزاده نشینها حمل به غصب این حق الهی و مخدوش شدن مشروعیت شاهنشاه میشد. 

اینجا تصریح چند نکته بسیار ضروری مینماید. توضیح مختصری که در باره منطق حاکمیت و فرماسیون دولت پیشامدرن ارائه شد نباید این امر را به ذهن متبادر سازد که اینجا و در واکنش به تراژدیهای دولتهای ملی در خاورمیانه، نگارنده قائل به رجعتی نوستالژیک به آن دوران است. شمائی که از منطق حکمرانی پیشامدرن در منطقه وجود دارد ناخودآگاه ذهن را وسوسه میکند که برای فرار از مدرنیته ی تراژیک خاورمیانه، به نوستالژی دوره های پیشادولتی-ملتی درغلتد. اما نگارنده معتقد به این نوستالژی نیستم، چه آن فرمهای پیشامدرن حکمرانی از اساس غیر دمکراتیک بوده اند. اگر که گفته میشود قدرت لایزال وجود نداشت، به اعتبار صاحب منصبان، مالکان و در کل کسانی وجود نداشت که خود سهمی از قدرت داشتند، ولی تا آنجا که پای خیل رعایا در میان بود، دایره قدرت اربابان، مالکان و صاحب منصبات حکومتی بسیار فراخ تر از آن چیزی بود که حتی شرع و عرف اجازه میداد. نکته ی مهم آن فرم حکمرانی پیشامدرن، و ساحتی از آن فرماسیون که برای بحث ما، یعنی بازسازی کنفدرالیستی حیات اجتماعی در خاورمیانه، ضرورت دارد، نبود یک قدرت مونولیتیک، مرکزی و لایزال در آن دروان است. اینجا و در لحظه ی نضج گرفتن حیات کنفدرال باید سعی کرد که آن حافظه را بیدار کرده و آن خرد پیشامدرن را فراخواند. به نظر من تمام همِ بازسازی کنفدرالیستی حیات اجتماعی باید صرف این شود که قدرت به معنای کلان، مونولیتیک و یکپارچه آن شکسته شود و به ظرفها و بسته های تا سرحد امکان کوچک منتقل شود. به میزانی که بتوانیم مبانی حیات اجتماعی آنارشیستی را عمیق بفلسفیم و نیز منطق حیات غیر مدرن را فهم کنیم، به همان اندازه شانس این را خواهیم داشت که به آن فرمها و آن ظرفهای کوچک دسترسی پیدا کنیم. یکی از گره گاهای اصلی بحث کانتونهای روژئاوا هم همین نکته است: حیات دارد به فرمی آنارشیستی بازسازی میشود و سعی وافری مشاهده میشود تا این بازسازی روندی از پائین به بالا داشته باشد، ولی نکته ی نگران کننده ی این لحظه ی امید بخش این است که تمام این بازسازی توسط حزب دارد عملیاتی میشود و باز انگاری که چیزی از بالا به پائین صادر میشود. پروبلماتیزه کردن این پارادوکس برای تداوم حیات کانتونها بسیار حیاتی خواهد بود. 

علاوه بر این، من تصور میکنم که فهم عمومی نسبت به کیفیت هستی پیشامدرن، به طور عمومی، و آگاهی به کیفیت نگرش انسان پیشامدرن به هستی از دیگر موارد ضروری فلسفیدن ایده ی کنفدرالیسم است. تجارب تاکنونیِ گوناگون نشان از این دارند که حیات مدرن و فرماسیون حکومتی دولت-ملتی چون دو همایندِ جدائی ناپذیرند، از این حیث تجارب سوسیالیستی با فرمهای حاکمیتی لیبرال تفاوت چندانی با هم نداشته اند (تاکید میکنم: از حیث فرم حاکمیتی دولت-ملتی). بنابراین اگر که انسان امروزی بر آن است که از ایده ی دولت-ملت فرا رود و جهان تراژیک و خونین دولتهای ملی را وانهد، بناچار باید سعی کند که جهان را نامدرن ببیند. دستگاه مفاهیم مدرن و ذهنی که با مفاهیم دکارتی متعین شده است و جهان را از منظری گالیله ایی مینگرد، به احتمال بسیار قوی، نخواهد توانست از "قفس آهنین" مدرنیته و دولتهای ملی، و هسته ی تراژدی ساز آن، یعنی “فلسفه ی پیشرفت"، رهایی یابد؛ خنیاگران فرارفتن از تراژدیهای جهان مدرن و نیز نیهیلیسم سیاه سرمایه، دستگاههای فلسفی پیشامدرن و نظامهای اندیشگی ماقبل مدرنیته خواهند بود (این نکته را باید در پرانتز تصریح کرد: این خوانشِ پسینیِ نظامهای فکری پیشامدرن، ابداً و به هیچ وجهه به معنی درغلتیدن به ایدئولوژیهای از جنس "بازگشت به خویشتن" نیست. ایدئولوژیهایی که تمام و کمال در فرماسیون اجتماعی-فرهنگی مدرنیته معنی مییابند، در حالیکه به یاوه توهم این را دارند که از مدرنیته فرا رفته و یا علاجی برای حیات تراژیک انسان مدرن یافته اند؛ چه غالب این ایدئولوژیها نه در نفی فلسفه ی پیشرفت، که با رویکرد از آن خود کردن این فلسفه موجودیت یافته اند. در حقیقت ذهن خاورمیانه خسته تر و زخم خورده تر از آن است که با وجود تجربه های دردناک قرن گذشته، هنوز جائی برای دروزخ این “شرقشناسی های وارونه" داشته باشد). نگارنده بر این باور هستم که این مهم راهی بسیار صعب و طولانی است و بازخوانی مدرنیته، از مسیری که نیچه آن را می آغازد و بعد از طریق هایدگر به فوکو میرسد، خود مسیری بسیار طولانی، و البته بسیار(تر) مفرح، است و نیز نباید صعوبت/فراح به پراتیک تبدیل کردن و به دل جامعه آوردن این بازخوانی را نادیده گرفت؛ چه آموزش لنگرگاه اصلی تداوم سیستم نوپای کنفدرال است.

-Elden, Stuart (۲۰۰۱). Mapping The Present. Heidegger ,Foucault and the Project of Spatial History. London:  Continuum. 

 

Telegram Icon

به تلگرام پایگاه خبری و تحلیلی روژ بپیوندید

مطالب مرتبط:

جنگ اوکراین، پایان افسانه حقوق بشر

بازی چین با مسئله کُرد در میانه تنش با ترکیه

آب به عنوان سلاح؛ چگونه ترکیه علیه کُردها در سوریه عمل می‌کند؟

بازداشت‌ها و ناپدیدشدن‌های اجباری در سال ۲۰۲۰ در عفرین

"برخاستن از میان ویرانه ها، رقصیدن میان گلوله ها"

کلمات کلیدی:


بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است

تحلیل خبر

analis picture

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

آسمان شهر ابری است و از شب گذشته باران امان نمی دهد. شهر همچون تمام روزهای انقلاب "ژن، ژیان، آزادی" ملتهب است وآبستن حوادث تلخ و شیرین. مردم هنوز عزادار زانیار الله مرادی و عیسی بیگلری هستند؛ دو جوانی که شامگاه ۲۳ آبان و در جریان اعتراضات مسالمت آمیز در عباس آباد به قتل رسیده بودند. سومین روز مراسم جان باختن این دو جوان مصادف شده با چهلم شهدای ۱۶ مهر.

یکشنبه ۲۸اسفند۱۴۰۱/ ۱۴:۵۵


خبر


مصاحبه

Interview Picture

هیچکس نباید از انتقاد من برای تضعیف HDP استفاده کند. من عضو HDP هستم و خواهم ماند. من می خواهم همه این را به خوبی بدانند

پنجشنبه ۱۱خرداد۱۴۰۲/ ۱۷:۵۶