جلال حاجی زاده
خوانش کردی از امر تراژیک بمباران شیمیایی سردشت از منظر فلسفه سیاسی
Friday, June 30, 2017
Telegram
رخداد تراژیک بمباران شیمیایی مردم مدنی سردشت جزئی از فجایع کشتار جمعی کردها و ژنوساید یک ملت به شمار میرود که لازم است به شیوه ای فراگیر و علمی بررسی و درباره آن تأمل گردد. توجه به این فاجعه انسانی غالباً از دیدگاه دولتی (جنگ ایران-عراق، رانت و امتیازات، مراسم دولتی) ادبی-هنری (شب شعر، خاطره گویی، رتوریک، احساس و عاطفهگرایی) به گونهای ناتمام و سنتی بوده است و در سال 1386 بود که برای نخستین بار در دانشگاه اصفهان اولین همایش علمی با هدفِ گذار از رویکردهای دولتی و احساسی به رویکرد علمی، با عنوان واکاوی علمی ابعاد فاجعه بمباران شیمیایی سردشت، حلبجه و انفال، برگزار گردید و پس از آن، غالب همایشها در سالگرد این فاجعه به این امر توجه کردهاند. در سال 1395 نیز در یک همایش و نشست علمی، ضرورت خوانش فلسفی به منظور ارتقا و غنای رویکردهای دیگر مطرح شد. تا آنجا که به مسئله بمباران شیمیایی سردشت و دیگر فجایع در سرزمین کردستان برمیگردد، این رخداد تراژیک بهعنوان یک مسئله کردی طرح و بسط پیدا نکرده است و همواره از منظر ذهن دیگری قرائت گردیده است. به یک اعتبار، در وضعیت پسافاجعه، امر تراژیک بمباران شیمیایی سردشت موضوعی است برای اندیشیدن و تأمل از منظر ذهن کردی و بخشی از بحران کردی بهشمار میرود. درست بههمین دلیل خوانش کردی از این فاجعه ضروری مینماید.
تحلیل فلسفی و بررسی معرفتی امر تراژیک بمباران شیمیایی سردشت از منظر ذهن کردی، بهنوعی اندیشیدن و تأمل در باب آن همچون یک مسئله کردی است و سردشت بهعنوان جزئی از کردستان و زیستجهان کردی مطرح است و درست از این نظر یک پدیده فراگیر، جهانی و انسانی نیز بهشمار میرود. خوانش درست و بهتر از این پدیده با پروبلماتیک و بحران کردی نیز نسبت دارد. درستی و حقیقت این موضوع به ماهیت این بحران و پرسشهای آن برمیگردد. از آنجایی که در دوران معاصر هنوز پرسش اساسی و بنیادی در باب مسئله و بحران کرد طرح و صورتبندی نشدهاست، بنابراین بررسی و ایضاح این رخداد تراژیک و ربط آن با دیگر فجایع با مشکل روبهروست. بمباران شیمیایی سردشت، حلبجه، انفال، شنگال، روژاوا و جوامع کردی، صورتهای متفاوت فاجعه از یک دال مرکزی و مسئله واحد هستند که به بحران معرفتی کرد و نحوه مواجهه ذهن کردی با دانش و نظام دانایی جهان مدرن اشاره دارند. به هر روی، در این یادداشت تلاش میشود بهطور مجمل این موضوع طرح گردد. بر اساس ایدۀ کشف ذهن کردی میتوان مسئله بمباران شیمیایی سردشت را در چارچوب این بحران شناسایی و تحلیل کرده و نسبت آن را با مدرنیته و پستمدرنیته به بحث گذاشت. به این معنا که همزمان با واسازی مبادی و کلانروایتهای دیگری (بهویژه کلان دیگری) و اضمحلال ساختار انتولوژیک و معرفتی آن در ذهن کردی، می توان نسبت به بازسازی جایگاه دیگری و تأمل پیرامون مبادی و ماهیت بحران کردی اقدام کرد. بنابراین، ذهن کردی در واقع «بازواسازی» (re-deconstruction) میگردد.
فلسفۀ روشنگری و گفتمان فلسفی مدرنیته بهدنبال تحولات و پیدایش رهیافتهایی اساسی در بینش و تفکر انسان اروپایی شکل گرفت و بر اساس سنت فکری غرب میتوان افق آن را درپیدایش و بسط عقل محدود و خودبنیاد انسانی نشان داد. عقل و خرد انسانی روشنگر و مدرن دیگر نیازمند راهنمایی عقل و لوگوس کیهانی و قدسی نیست و هیچ قید اسطورهای و قدسی را نمیپذیرد. این عقل خود راهبر خود است و در ذات خویش خودبسنده (و البته محدود و عملی) میباشد و به عقل غیرانسانی و ناتاریخی نیازی ندارد. بهدنبال گسترش این رهیافت و جهانبینی، موضوعات مرتبط با امر انسانی و اجتماعی نظیر مدنیت، اخلاق، قانون، امر سیاسی، امنیت، آزادی، عدالت و دیگر مفاهیم با تحولی اساسی روبهرو شدند و مکاتبی نظیر اومانیسم، سکولاریسم، ناسیونالیسم، مارکسیسم و دیگر ایدئولوژیها در سنت فلسفی غرب سر بر آوردند. اما این کاخ بلند عقلانیت غربی با جنگهای جهانی اول و دوم، و نیز فجایع آشویتس و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و دیگر عوارضات عصر روشنگری و فکر مدرنیته به لرزه درآمد و با فروپاشی روبهرو گردید. درست بر خلاف استدلال کانت که معتقد بود «بین جمهوریها جنگ رخ نمیدهد»، اتفاقاً جنگ غیر انسانی میان دموکراسیهای غربی بهوقوع پیوست و رؤیای صلح دایم و پایدار کانتی و نیز تحقق غایی آیدوس و روح هگلی با تردید جدی مواجه شد. یکی از پدیدههایی که در ذهن کردی این نوع از عقلانیت را به چالش میکشد و به نوعی روشنگری و مدرنیته را به پرسش میگیرد، همین فجایع بمباران شیمیایی، انفال و کشتار جمعی و نیتمند است. بنابراین هر انسان کرد (سردشتی) میتواند و میباید از این منظر، مبانی فلسفی مدرنیته و گفتمانهای آن را که در روشنگری و کلانروایتهای آن ریشه دارد به پرسش بگیرد و نظام معرفتی، اخلاقی و علوم انسانی موجود را به چالش بکشد. به طور کلی، بهدنبال وقوع رخدادهای تراژیک و غیر انسانی، متفکران غربی بر آن شدند تا ماهیت بحران مدرنیته و دواعی آن را شناسایی، تحلیل و نهایتاً درمان و حل نمایند. متفکران پستمدرن و مکتب انتقادی فرانکفورت تحت تأثیر بحران روشنگری و مبانی مدرنیته و عوارضات آن پا گرفتند.
لیوتار در کتاب مهم « وضعیت پستمدرنیته» از کلانروایتهایی بحث میکند که مدرنیته سرمایهداری به منظور کسب سود بیشتر برساخته است و معتقد است که باید با کلیتهای مدرن و کلانروایتهای روشنگری و مدرنیته نظیر آزادی، رهایی و ایده دموکراتیزهکردن جنگید. فجایع انسانی در غرب به نوعی بیانگر عقیم و سترون بودن مبانی مدرنیته و آموزههای آن بوده است. لذا در وضعیت پستمدرنیته این مفاهیم و حکایتهای اتوپیایی با شکست و اضمحلال روبهرو شده است. پستمدرنیته به نوعی بازگشت به آغاز مدرنیته و نقد درونی و جدی آن است. از سویی دریدا با متافیزیک حضور معنای همواره حاضر مدرن گلاویز شدهاست و تقابلهای دوگانه را در سنت غربی واسازی و شالودهشکنی نموده است. به اعتقاد او، دوگانههای موجود در سنت فلسفی غربی بر ایدۀ مرکزیتگرایی خوب و بد استوار گشته است، حال آنکه اعتبار خود دال مرکزی زیر سوال است. بههمینجهت، غالب کلانروایتها و گفتمانهای مدرنیته محور و مبانی عقلانی، ذاتی، و اخلاقی آن را واسازی میکند. بر اساس منویات اندیشۀ دریدا، مدرنیته بهتر و توسعه و پیشرفت امر انسانی، دموکراسی و رفاه و آزادی همواره در راه است و هیچگاه خود را به دست نمیدهد. این امر به نوعی حقیقتسازی و بازنمایی امر مدرن و تثبیت معنایی آن است. پس مفهوم واسازی (deconstruction) یا ساختارزدایی و شالودهشکنی از متون ایشان به عاریت گرفته شده است. به طور کلی، متفکران پستمدرنیته به دنبال مدرنیتهزدایی و اسطورهزدایی از کلانروایتها و آموزههای مدرنیته و ویران ساختن آن هستند.
از سویی، هابرماس در کتاب گرانسنگ «گفتمان فلسفی مدرنیته» و نیز کنش ارتباطی برآن است که روشنگری و مدرنیته را بهمثابه یک پروژه در حال گسترش و استکمال باید فهم کرد، از این رو، عوارضات مدرنیته و آسیبهای آن را باید اصلاح و ترمیم کرد. از این منظر، مدرنیته یک پروژه ناتمام و ناقص است که بایستی اصلاح شده و بسط یابد. به عبارتی، راه حل عبور از بحران مدرنیته توجه و تأمل بیشتر و بهتر دربارۀ خود مدرنیته است، نه انکار و ویران ساختن آن. هابرماس با چرخش ارسطویی، فلسفۀ سیاسی مدرن و استلزامات عقلانی و اخلاقی مدرنیته را در چارچوب سنت ارسطویی بازخوانی و بازنگری کرده است و راه حل عبور از بحران مدرنیته را در این سنت و بازاندیشی متأملانه آن جستجو میکند. یکی از ابزارهای نظری و مفهومی هابرماس بازسازی (re-construction) است. بنابراین، این نظریه بهدنبال بازسازی مدرنیته و ویرایش و پیرایش معرفتی آن است. مفهوم بازسازی نیز از سنت فکری هابرماس وام گرفته شده است.
تا آنجا که به رخداد تراژیک بمباران شیمیایی سردشت از منظر ذهن کردی برمیگردد، ایضاح و فهم این امر نیازمند خوانش کردی با رویکرد فلسفۀ سیاسی است. از آنجا که نگارنده، این فاجعه ( و رخدادهای مشابه معاصر) را ناشی از بحران در مبادی فلسفی امر سیاسی مدرنیته و مبانی عقلانی و اخلاقی آن میداند، بنابراین تحلیل فلسفی آن ضروری بهنظر میرسد. در این راستا بر اساس ایدۀ کشف ذهن کردی با ترکیب و برداشت معنایی همزمان از دو مفهوم نظری بازسازی و واسازی، به دنبال بازواسازی (re-deconstruction) امر تراژیک بمباران شیمیایی سردشت ( و دیگر فجایع مرتبط با زیستجهان کردی) در ذهن کردی است، تا بلکه در این زمینه افقی معرفتی پیرامون بحران کردی گشوده شود. بر این مبنا، ذهن کردی نیازمند کلانروایتزداییهای دیگری و بازسازی خویش بر اساس نوعی معرفت و آگاهی کردی است. در واقع، بازواسازی، به یک معنا واسازی حضورمعنایی دیگری در ذهن کردی و همزمان بازسازی غیاب اندیشیدن به خود در آن است. بمباران شیمیایی سردشت و صورتهای باشوری، روژاوایی و باکوری آن ناشی از بحران در ذهن کردی و فقدان اندیشهورزی است که باید در باب آن اندیشید. لازمه این رهیافت، فهم و تبیین نقادانه جایگاه کنونی ما و نحوۀ مواجهه متأملانه با نظام دانایی موجود، و نیز خوانش سلبی و ایجابی مبانی فلسفی مدرنیته و آموزههای معرفتی و گفتمانهای سیاسی آن است.
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
چند لحظه منتظر بمانید...
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است