دکتر احمد محمدپور
باشور کردستان در ترازوی تاریخ
Wednesday, October 25, 2017
Telegram
دکتر احمد محمدپور – دانشگاه ماساچوست / آمریکا
در خلال سه دهه اخیر دگرگونیهای ژرفی در ساختار سیاست و فرهنگ در خاورمیانه و فراسوی آن رخ دادهاند که به طور ضمنی یا آشکار نشان از نیاز به بازتعریف مفاهیمی چون دولت، ملیت، قدرت و هویت دارد. فروپاشی نظام دیکتاتوری در عراق، شکلگیری حکومت نیمه مستقل کردستان عراق، افزایش فشارهای بینالمللی سیاسی و اقتصادی بر ایران همگام با پیدایش جنبش سبز و اعتراضات روزافزون مدنی، جنگ داخلی سوریه و ظهور پدیدهای به نام روژآوا که با مقاومت مدنی و سمبل کوبانی مشخص میشود، ظهور بهار عربی و به چالش کشیده شدن نگاه و تعریف متعارف انقلاب سیاسی از مهمترین نمونههای این تغییراتند. با این حال، سویههای تاریک و ارتجاعی این تغییرات را نیز نمیتوان از نظر دور داشت: ظهور داعش به مثابه امتداد پارادایمی القاعده و افراطگرایی سنی از یک سو و نقطه مقابل ایدئولوژیک آن یعنی حشد شعبی شیعی از سوی دیگر که هر دو پرچم جنگی نیابتی را برافراشتهاند، کلنگیشدن روزافزون برخی کشورها نظیر سوریه، یمن و افغانستان که بازسازی آنها احتمالاً دههها طول خواهد کشید؛ به همه اینها باید چاشنی مداخلههای پیدا و پنهان خارجی را نیز افزود، از استثمار اقتصادی و سیاسی ایران توسط روسیه و چین تا حمایت آمریکا و هر از گاهی اسرائیل از جهان عرب. بدینسان، خاورمیانه امروزه به میدان نبرد ایدئولوژیهایی تبدیل شده است که بیتردید نطفه بسیاری از آنها در طی قرنها بسته شده و برخی دیگر نیز آبشخورهای خارجی دارند که میتوان آن را به وضوح در رهیافت استثناگرایی آمریکایی و مدل اروپایی تکامل تاریخی مشاهده کرد؛ مدلهایی که در عصر سرمایهداری متأخر یا به زبانی پسااستعماری دوره نواستعماری آن را به آزمایشگاهی برای تخریب و تولید تمدن تبدیل کردهاند؛ چنین تمایلی را میتوان بیتردید از حیث تاریخی به تقابلی وسیعتر در چارچوب تضاد شرق و غرب نسبت داد.
کردها در میانه تحولات مذکور واکنشهای مختلفی از خود بروز دادند؛ کردهای سوریه یا آنچه امروزه به روژآوا موسوم است، با استفاده مناسب و بهجا از مناسبات سیاسی متأثر از جنگ داخلی سوریه، به احیای هویت خود پرداختند که برای دههها نه تنها سرکوب بلکه انکار شده بود؛ دستاوردهای سیاسی و فرهنگی آنها جدای از چالشهای پیش رو، نه تنها در حوزه مقاومت به اثری هنری و نمادی اخلاقی در قرن بیست و یکم تبدیل شد که تمایل دارم آن را «اثر کوبانی» بخوانم، بلکه به ذاتزدایی و طبیعیزدایی از مفهوم دولت ـ ملت نیز مبادرت ورزید که دستکم از حیث نظری تصور میرفت تنها مدل عملی برای حکمرانی در تاریخ تمدن باشد؛ روژآوا علیرغم اینکه از محدودیت سرزمینی و جمعیتی، تخریب یا حتی فقدان زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی ضروری ناشی از دههها انکار رنج میبرد، به نمادی برای ادبیات پایداری در قرن بیست و یکم تبدیل شد.
شرایط در کردستان ترکیه به شیوه دیگری خود را نمایان ساخت. حزب خلقها به رهبری دمیرتاش اثبات کرد که قابلیت پیشبرد یک حرکت مدنی عمیق و فراگیر و ارایه برنامهای جامع و عملی برای ایجاد اصلاحات در ترکیه را دارد؛ عملکرد غیرقابل دفاع اردوغان، لشکرکشی نظامی وی به نواحی کردنشین ، سرکوب آزادیهای مدنی در شهرهای ترکنشین در امتداد با نوسان سیاسی نابخردانه وی در میان روسیه، اروپا و آمریکا وی را به بازیگری دمدمی مزاج و غیر قابل اتکا تبدیل کرد که بیم سوریهای شدن ترکیه را به واقعیت نزدیکتر میکند. در تقابل با چنین سیاستی، حزب سیاسی ـ نظامی پ. ک. ک. همان راه قدیمی خود را میرود که عبارت است از جنگ و گریز سیاسی ـ نظامی برای حدود چهار دهه. کودتای خودساخته اردوغان زمینهای برای افزایش فشارهای اجتماعی و تنگتر شدن عرصه مدنی فراهم کرد که کردها و ترکها را به درجات گوناگون مشمول پیگرد قانونی، اعمال محدودیتها و محرومیتهای اجتماعی و سیاسی، شکنجه و زندانیکردن و در بسیاری موارد فرار به خارج از کشور کرد.
در ایران اما تحولات اجتماعی و سیاسی راه دیگری در پیش گرفت. با اینکه افکار عمومی تمایل دارد وضعیت دیروز و امروز جمهوری اسلامی را تنها با اتکای به متغیر مستقل سپاه تحلیل کند، اما گسترش دامنه و قدرت سپاه و نیروهای امنیتی در تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی به هیچ وجه امر جدیدی نیست؛ به علاوه، صدور انقلاب در پرتو توان نظامی، یکسانسازی فرهنگی، فارسیسازی اجتماع و امنیتیکردن روزافزون حتی ریزترین بافتهای اجتماعی بر هیچکس پوشیده نیست و در مواردی متعدد تنها نتیجه عکس داده است؛ با این حال، ظهور جنبش سبز و تکانههای سیاسی و اجتماعی ناشی از آن را باید بیتردید بزرگترین دستاورد جامعه مدنی ایران قلمداد کرد. جنبش سبز با اینکه جنبشی است ذاتاً متأثر از ایدئولوژی و فرهنگ سیاسی مسلط بر ایران که هدف آن نه براندازی، بلکه بازتعریف قدرت در چارچوب همان گفتمان حاکمیت با انجام برخی تغییرات فرعی بود، اما زمینهای برای پیدایش نسل جدیدی از اعتراضات مدنی فراهم کرد که از ضرورت بازخوانی اعدامهای دهه ۱۳۶۰ تا اعتراضات خیابانی روزانه مردم به فساد و ارتشاء را شامل میشود. درزها و شکافهای ایجادشده بر بدنه حاکمیت را نباید به هیچ روی از نظر دور داشت؛ سهم برخی ارکان خود حاکمیت نظیر هاشمی رفسنجانی در متزلزل کردن مبانی ارتدوکس ولایت فقیه و اعلام انزجار مردم از برخی چهرههای دینی و سیاسی تندرو در انتخاب شوراها و مجلس ایران را نباید به هیچ وجه دستکم گرفت. در شرایطی که بر سر میزان پایبندی روحانی به شعارهای انتخاباتی وی ابهامات فراوان و نگرانیهایی به جا وجود دارد، نباید مشروعیتزدایی و به پرسشکشیده شدن مبانی ایدئولوژیک حاکمیت در ایران را ساده تلقی کرد؛ برخی چهرههای شاخص اپوزسیون کردستان ایران در بهادادن به این شکافها و تمایل به بازخوانی خواستههای کردهای ایران در چارچوب وسیعتر فعالیتهای جامعه مدنی چندان بیراهه نرفتهاند. گو آنکه دیگر احزاب کرد ایرانی نیز به این نکته اذعان دارند که به درک عمیقتر و پیچیدهتری از جامعه مدرن کردستان ایران نیاز است؛ تأکید بر این واقعگرایی سیاسی به هر دلیل میتواند بسیار امیدبخش باشد؛ جایی که از حیث شهرنشینی، توسعه آموزشی و بهداشتی و وجود زیرساختهای فرهنگی (علیرغم محدودیتهای متعدد ریز و درشت و سرکوبهای روزانه) چهرهای متفاوت از دیگر بخشهای کردستان دارد؛ با اینکه بسیاری از کردهای ایران تمایل دارند کردستان ایران را بر مبنای درک و مفروضاتی که از اقلیم کردستان عراق دارند، تحلیل کنند، در ادامه به این نتیجه خواهیم رسید که چرا این فرضها نه تنها اشتباه هستند، بلکه از فقدان نگاه تاریخی و فرهنگی نیز رنج میبرند.
کردهای عراق در مقایسه با دیگر مناطق کردستان ایران در طول سه دهه اخیر از وضعیت بهتری برخوردار بودهاند؛ این وضعیت که محصول تلاقی برخی شرایط منطقهای و جهانی برای اعطای حق خودگردانی و فدرالیسم به کردهای عراق بود، همدلی و همکاریهای بینالمللی کشورهای اروپایی و مخصوصاً ایالات متحده آمریکا را نیز برایشان به ارمغان آورد؛ از ایجاد منطقه پرواز ممنوع گرفته تا انقراض حکومت صدام. از سیاستمداران و روشنفکران کردستان عراق انتظار میرفت که تجربه زیستن و چندین دهه ارتباط با جهان مدرن اعم کشورهای اروپایی و آمریکا را در توسعه فرهنگی و اجتماعی اقلیم خود نشان میدادند. با این حال این انتظار هرگز برآورده نشد. خیزش سیاسی کردهای عراق در دهه ۱۹۵۰ میلادی با الهام از جنبش کردستان ایران آغاز شد؛ حزب بارزانی در دهه ۱۹۷۰ در نتیجه برخی مذاکرات با دولت مرکزی به فرصتی تاریخی دست یافت که به حکم ذاتی یا حق خودگردانی محدود موسومبود. بعد از اجرای قرارداد الجزایر بین ایران و عراق، ملامصطفی بارزانی جنبش کردی را مختومه اعلام کرد. مدت کوتاهی پس از آن، تأسیس حزب جلال طالبانی فصلی دیگر در تاریخ مبارزات کردهای عراق گشود که میتوان اتحادهای شکننده و تمایلات استعماری به سمت کشورهای اقلیمی از مشخصههای بارز آن است. کردستان عراق پیشتر از حیث فرهنگی در چارچوب دو سنت متفاوت مذهبی یعنی قادریه و نقشبندیه تقسیم شده بود. تفاوتهای فکری و مسلکی بین این دو طریقت در طول زمان خود را در نهادهای سنتی اجتماعی و سپس نهادهای سیاسی و حزبی مدرن بازتولید کرده بود. به دنبال پیدایش حزب جلال طالبانی، جدال بین این دو حزب از همان روزهای اول ابعاد جغرافیایی و ایدئولوژیکی نیز به خود گرفت. رویکرد مارکسیستی جلال طالبانی در برابر رویکرد سنتی ملامصطفی بارزانی که بر مکانیسمهای عشیرهای استوار بود، کردستان عراق را از هر جهت دچار انشقاق کرد؛ رابطه بین این دو حزب در طول جنگ ایران و عراق درگیر نوسانات متعددی شد که از اتحادهای مقطعی تا جنگ داخلی موسوم به "برادرکشی" را شامل میشد. آنها در دوره پساصدام نیز آشکارا نشان دادند که بیشتر تمایل دارند تحت قیمومیت دولتهای منطقهای حامی خود باشند تا آنکه بر اساس هدف و سیاست مشترک به بنای دولت ملتی مدرن و فراگیر همت گمارند.
در بحبوحه جنگ ایران و عراق، دو حزب بارزانی و طالبانی که بطور سنتی ملایی و جلالی خوانده میشدند، گاه دشمن مشترک خود را به فراموشی سپرده و با همدیگر جنگیدند، آنها هر یک برای غلبه بر دیگری با دشمنان خود به تفاهم رسیدند؛ با این حال، جدال سیاسی و ایدئولوژیکی این دو حزب تنها به رویارویی نظامی علیه هم محدود نبود، بلکه در نتیجه دید نامتقارن و غیرعقلانی که به منافع ملی و هویتی خود داشتند، دست به اقداماتی زدند که میتوان آن را نسلکشی دانست، نسلکشی که استعمارگر با همکاری ذهن مستعمره به ثمر رساند و عموماً از آن به انفال یاد میشود؛ مسعود بارزانی که پس از به شکست کشاندهشدن نهضت کردستان عراق توسط پدرش به دنبال راهی برای احیای مبارزهای سهل و سریع میگشت، پیشقراول نیروهای ایرانی به خاک عراق شد که نتیجه آن نیز دادن دستاویز به صدام برای انقال هزاران تن از مردم بیدفاع بارزان و نواحی گرمیان و کرکوک، لم یزرع کردن بخشهای وسیعی از منطقه، کوچ اجباری و نابودی هزاران روستا شد؛ در اقدامی مشابه، جلال طالبانی علیرغم تجربهای که از انفال بارزانیها داشت و تهدید و ارعابهای مکرر مقامات بعثی برای انتقام از هر کسی که جانب نیروهای ایرانی را بگیرد، سپاه پاسداران را وارد شهر حلبچه کرد و سپس همراه نوشیروان مصطفی (علیرغم وجود شواهدی دال بر احتمال بمباران شیمیایی) مانع خروج مردم از شهر شد؛ نتیجه آن معلوم بود، بمباران شیمیایی و شهیدشدن بیش از ۵۰۰۰ انسان در یک روز. این هر دو فاجعه هرگز مسعود بارزانی و جلال طالبانی را چنان به سر عقل نیاورد تا به عنوان ملتی از یک تبار، نژاد و دین و با یک هدف و آرزوی واحد، دور یک میز بنشینند و با هم به تفاهم برسند. آنها هر دو مراتب نوکری و دستنشاندگی خود را بارها به عرض صدام رسانده بودند. ماجرای دست دادن طالبانی با صدام و ملاقات با او فردای روز بمیاران شیمیایی سادهترین مثال ممکن است. به دنبال اختلاف بر سر نخستین انتخابات اقلیم در سال ۱۹۹۱، هر دو حزب وارد جنگی داخلی شدند که بیش از ۵ سال ادامه داشت، جنگی که برخی آن را به جنگ وحشیانه هوتو و توتسیها تشبیه کردند؛ جنگی خانمانبرانداز که اثرات نکبتبار آن نه تنها در جبههبندیهای سیاسی کنونی بلکه در زندگی روزمره مردم نیز جاری است؛ از سوی دیگر، از سرنوشت بسیاری از افراد در آن دوره هنوز هیچ اطلاعی در دست نیست. در مقابل، دو حزب سیاسی نه تنها هیچگاه به کالبدشکافی این جنگ نپرداختند، بلکه از پذیرش مسئولیت آن نیز شانه خالی کرده و از آن چون کارتی برای تحریک احساسات کردهای عراق و دیگر مناطق، گردآوری کمکهای مادی و غیرمادی بینالمللی استفاده کردند؛ نمونه بسیار واضح آن میلیونها دلار مبلغی بود که برای بازسازی زیرساختهای حلبچه و مخصوصاً تأمین آب آشامیدنی آن اهدا شد. بخش ناچیزی از این مبلغ صرف ساخت یادبودی برای شهدای حلبجه و بخش اعظم آن گم شد؛ در مقابل کسانی که در جنگ موسوم به برادرکشی شرکت کردند یا پیشتر در فرآیند انفال صدام به عنوان جاش (خودفروش) سنگ تمام گذشته بودند به درجات بالای سیاسی و مالی رسیده و از خواص به شمار رفتند. اگر یک درصد شقاوت و شجاعتی که در کشتن همدیگر در جنگ داخلی به خرج دادند، در جنگ با داعش و حشد شعبی داشتند، بیتردید شنگال و کرکوک هنوز بخشی از کردستان بودند.
اختلاف بین این دو حزب به همینجا ختم نشد؛ در دولت اول، با بیدرایتی تمام و تنها برای رضایت همه طرفهای درگیر دولتی بالغ بر ۴۲ وزارتخانه تشکیل داده بودند؛ ساختاری که در کهنترین امپراطورهای جهان تا مدرنترین دولتهای کنونی نظیر نداشت! در دورههای بعد البته حجم دولت به نصف کاهش یافت اما اختلافات به شدت خود باقی بود. جدال بین این دو حزب بعد از اعلام رسمی تشکیل حکومت اقلیم از سال ۲۰۰۳ به بعد جلوهای دیگر یافت. آنها نه تنها به ملتسازی به عنوان پیش زمینه تولید دولت توجه نکردند بلکه عفونت حزبگرایی بیمار را وارد فضای عمومی کردند تا آنجا که هیچ اثری از جامعه مدنی ورای حزب بر جای نماند؛ کاربرد مفاهیم چون پارتی و یکیتی، منطقه زرد و سبز تنها اهمیتی رتوریک و سیاسی نداشت، بلکه خود را در پرچمهای جداگانه هر منطقه، رقابتهای بین به ظاهر روشنفکران، شاعران و ادبا، گفتگوهای روزمره از اداره گرفته تا مجلس و حتی بازیهای کودکان بروز داد؛ این دو رنگ به تدریج به قول برخیها به نوعی فرقه یا کیش یا چیزی شبیه به گروه خون تبدیل شدند که معیار اصلی اشتغال و ارتقای شغلی و سیاسی را شکل میدادند؛ سربرآوردن صدها روزنامه و دههاکانال ماهوارهای که هر کدام به حزب، زیرحزب یا فردی حزبی تعلق داشت، به مکانی برای نفرتپراکنی، کینه، تهدید و انشقاق بیشتر ملت تبدیل شد که با سیل روزافزون دلارهای نفتی و فساد برآمده از آن تکمیل میشد.
این دو حزب به گسترش روح مصرفگرایی و نابودی شیوه تولید بومی، ریشهکنی کشاورزی، دامداری و باغداری، ترویج شهرنشینی وابسته و بیمهار و نابودی طبیعت کمر بستند؛ اقتصاد اقلیم را به انبوهسازی، واردات سرسام آور ماشین (سرانه هر نفر یک ماشین یا حتی بیشتر) و تأسیس مراکز خرید وابسته کردند؛ در مقابل، آموزش، بهداشت و سرمایههای اجتماعی و سنتی را به فراموشی سپردند. مایکل روبین در توصیف زیبایی از این وضعیت به مراکز خرید آمریکایی و دانشگاههای آفریقایی یاد میکند. با این وجود، همین دانشگاههای آفریقایی نیز به عرصه رقابتهای حزبی، اتحادیههای (بسیج) زنان و جوانان پارتی و یکیتی تبدیل شد و اشتغال و ارتقای علمی به ابراز چاکری و التزم عملی به این دو حزب منوط شد. سرازیرشدن سرمایههای خارجی همگام با درآمد سرسامآور نفت به ملک طلق و تیول موروثی دو خانواده بارزانی و طالبانی تبدیل شد که از آن یا برای پرداخت خراج به کشورهای ایران و ترکیه برای حمایتهای صوری حزبی استفاده کردند یا در کشورهای اروپایی و ایالات متحده به سرمایههای خانوادگی و املاک تبدیل نمودند. با اینحال، این دو حزب به دلیل رقابت خونین بر سر منابع طبیعی و سیاسی، ساختار اجتماعی و فرهنگی را به احزاب اسلامی واگذار کردند که نتیجه آن پیدایش سلفیگری و سنتگرایی دینی شد.
دو حزب حاکم بر اقلیم نه تنها بر سر تثبیت روح مصرفگرایی، هویتزدایی و تخریب پایههای تاریخی ملت خود شدیداً رقابت میکردند، بلکه در بستن پیمانهای شکننده و ننگین و به قول خودشان استراتژیک با متحدانشان نیز گوی سبقت از هم میربودند. تسلیم سیاسی مطلق حزب طالبانی به ایران و امضای قرارداهای نفتی پنجاه ساله بارزانی با ترکیه در کنار به خطر انداختن منافع کردهای ایران، ترکیه و سوریه، تنها یکی از دهها مورد است. دود آتشی که احزاب باشور به پا کردند تنها به چشم خودشان فرو نرفت بلکه پای دیگر بخشهای کردستان را نیز وسط کشید؛ طالبانی در سال ۱۹۹۴ با پ .ک. ک. درگیر شد. وی پیشتر در سال ١٩٩٥م./۱۳۷۴ه.ش پیشقراول سپاه پاسداران برای نابودی کمپ حزب دمکرات کردستان ایران شده بود؛ بارزانی نیز در خلال جنگ کوبانی دست به احداث خندق در مرز با روژآوا زد، هرچند بعدها برای مقاصد سیاسی آن را متوقف و دست به اقداماتی نمایشی برای حمایت از روژآوا زد. هر دو حزب که درگیر فساد اقتصادی و سیاسی خانوادگی شده بودند، قدرت را در ساختار خانوادگی خود موروثی کردند و کسی را مگر در چارچوب معیارهای حزبی به دایره خود راه ندادند. بارزانی که رهبری وی از سال ۲۰۱۵ طبق قوانین اقلیم انقضا شده بود با توسل به تطمیع و تهدید تا به امروز به حاکمیت خود ادامه داده است؛ دایره وسیع قدرت بیمهار بارزانی تا بدانجا رفت که اکنون بیش از دو سال است به طور غیرقانونی پارلمان اقلیم را منحل و نمایندگان ملت را خانه نشین کرده است. در آن سوی پیوستار، آنچه طالبانی برای مردم خود بر جای گذاشت بیوه، دو فرزند و برادرزادههایش هستند که دهههاست دست در گلوی مردم بیچاره و بدبخت مردم سلیمانیه فشرده و اقتصاد و هویت آنها را به تاراج بردند. همکاری با قاسم سلیمانی و راه باز کردن برای ورود نیروهای تحت حمایت ایران برای تسلط بر کرکوک به هدف ایجاد یک اقلیم مجزا و برای مقابله با رفراندومی که بارزانی پرچمدار و مؤسس آن بود، آخرین بلاهت سیاسی بود که آنها با بیشرمی تمام به خرج دادند.
این دو حزب سیاسی در طول سه دهه اخیر تنها به انفال ملت، طبیعت، زبان و هویت اقلیم بسنده نکردند، بلکه ذهن مستعمره آنها نیز همواره معطوف به حمایتها و کمکهای خارجی بوده است؛ آنها که از دهه ۱۹۷۰ به چنین حمایتهایی سخت خو گرفتهاند، دیگر قادر نیستند سادهترین نظام سیاسی را نیز بنیان نهند. به همین دلیل است که این روزها از دولت تا روشنفکران چشم به مساعدتهای اروپا و آمریکا دوخته و تنها به رصدکردن بیانیههای آنها دلخوش کردهاند؛ با همین ذهنیت مستعمره شده است که هفته پیش شنگال را برای تحریک بیتفاوتی آمریکا به حشد شعبی واگذار کردند و در صورت نیاز از تسلیمکردن هولیر نیز به حشد شعبی سخن رانده بودند؛ آنها همواره ملت و سرزمین خود را سپر بلای منافع سیاسی و کوتهبینی خود کردهاند. بر کسی پوشیده نیست که خانواده طالبانی چشم در چشم ملت دوخته، به تسلیم کرکوک افتخار کردند و به فقر و بدبختی و کشتهشدن دهها انسان بیگناه در این منطقه میخندند.آنها با انجام چنین خیانتی نه تنها اقلیم را بیست سال به عقب برگرداندند بلکه مایه سرفکندگی کردهای دیگر مناطق نیز شدند.
پروژه تشکیل حکومت مستقل کردی هرگز دستکم در طول سه دهه اخیر جزو برنامه حزب طالبانی نبوده است. وی با پذیرش منصب ریاست جمهوری عراق به این رؤیای دیرینه مردم کرد پاسخ منفی داد. وی باید در مقام ریاست جمهوری عراق حافظ منافع همه مردم عراق باشد نه صرفاً کردها. بیتردید هیچ رئیس جمهوری در هیچ کجای جهان قانوناً و عرفاً نمیتواند نماینده یک گروه قومی یا زبانی خاص باشد و در راستای جدایی یا استقلال بخشی از تمامیت ارضی تحت فرمان خود گام بردارد. حزب گوران یا تغییر نیز از اوان تأسیس نشان داد که هیچگاه به پروژه حکومت مستقل کردی نیندیشده است؛ هدف آنها صرفاً ظاهرشدن در کسوت اپوزیسیونی بود که میخواست پرده از فساد و خیانت رهبران کرد و نهادهای زیردست آنها بردارد. احزاب اسلامی هم که تنها در میان قشر سنتی جامعه جایگاهی داشتند به همین شیوه عمدتاً انرژی خود را معطوف به نقد ساختار قدرت کردند، البته مادامی که سهم مورد نظر خود را از امپراتوری مالی و سیاسی دو حزب در خطر میدیدند.
گرچه این دو حزب حاکم سیاسی مسلمترین قواعد ضروری برای دولت ـ ملتسازی را نادیده گرفتند و سرمایههای انسانی و مالی هنگفت و جبرانناپذیری را در طول سه دهه گسترش فرهنگ منحط حزبی بر باد دادند، و علیرغم این واقعیت که هیچ نشان یا دورنمایی برای امید به آینده دستکم در کوتاه مدت نیست، بر این باورم که هنوز راه برونرفتی هست. نخستین راه برونرفت عبارت است از مقاومت مدنی مردم و مشروعیتزدایی از حاکمیت؛ این مقاومت میتواند از انکار مشروعیت سرکردههای سیاسی و حزبی تا جنبشهای خیابانی را شامل شود، گرچه هر دو حزب نشان دادهاند در قبال سرکوب مردم خود از کاربرد هیچ ابزاری دریغ نمیورزند، اما قطعاً تلفات انسانی احتمالی بیشتر از آنچیزی نخواهد بود که مردم در شنگال یا کرکوک متحمل شدهاند! اما مسئله آن است که چیزی به نام جامعه مدنی یا «مردم» در معنای جامعهشناختی آن وجود ندارد؛ عمده نارضایتیهای کنونی بین مردم نیز حول تقاضاهای مادی و اقتصادی میچرخد که با تأمین بخشی از آن چرخه سیاسی مذکور به حرکت خود ادامه میدهد. از سوی دیگر، هیچ نهاد مدنی یا روشنفکری مستقلی برای ساماندهی هیچ جریان مقاومتی وجود ندارد؛ همانطور که بارها گفتهام آنچه زمانی در این اقلیم از آن به ملت یا مردم یاد میشد امروزه با انبوهی از احزاب و جریانهای سیاسی و اقتصادی عمدتاً مسلح جایگزین شده است. راه دوم اما بازگشت سرکردههای کرد به دامان اجتماع است؛ تجربه سی سال بلاهت و خیانت این افراد نشان داده است که هیچ امیدی به اصلاح آنها نیست. از سوی دیگر، خوشبینی ذهنیت کردی و دفاع نابهجای برخی روشنفکران از آنها تا به امروز این ناامیدی را دوچندان کرده است. با همه این موانع، از دید من، اگر قرار باشد تغییری صورت گیرد، بارزانی باید نقطه عزیمت باشد. حزب طالبانی نشان داده که آنچه از آن برجای مانده صرفاً مجموعهای است از گروههای مسلح گانگستری که فاقد کمترین انسجام و اخلاق سیاسی است. با این وجود، بارزانی هنوز میتواند روی سرمایه اجتماعی و فرهنگی مردم حساب باز کند، درب پارلمان را بگشاید، از قدرت کنار بکشد و برای اثبات حسن نیت در انتخاباتی آزاد از انتصاب فرزندان و اعضای دودمانش جلوگیری به عمل آورد. او هنوز میتواند با مردم خود سخن بگوید و حتی بر احزاب اسلامی و سنتی تأثیر بگذارد؛ با اینکه نمیتوان از پیوند ارگانیک و بیمارگونه حزب طالبانی با ایران جلوگیری کرد، اما بارزانی هنوز این امکان را دارد که شانس خود را برای بازسازی ملت و حلالیت از سه دهه خیانت هر دو حزب به کردستان بیازماید.
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
چند لحظه منتظر بمانید...
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است