یاسر گلی
افسون دنیای مدرن ما
Friday, July 15, 2016
Telegram
ماکس وبر، جامعە شناس آلمانی بە سانِ دیگر اندیشمندانِ شاخصِ غربی در چند قرنِ اخیر، در صدد برآمد کە شرایطِ جامعەی مدرن را بهتر بفهمد و آن سازوکاری را کە بدان مادیَّتِ عینی میبخشد، شفافتر تبیین و تعریف کند. بدین منظور "تحتِ تاثیرِ عقل گراییِ ریشهدار در فلسفەی آلمان (کانت، هگل)" (مقتدائی زینب، ٢٠١٥)، آغازگاەِ این تبیین و تحلیل برای او مفهومِ مرکزی عقلانیت است کە پایەهای جامعەی مدرن بر آن بنا شدەاند.
در اینجا میتوان پیش از بحثِ ماکس وبر دربارەی جامعەی مدرن، بە شکل مختصر نقبی زد بر تحلیل هگل از جامعەی مدنی زد- چرا کە عرصەی اصلی جامعەی مدرن از دل آن برمیخیزد.
هگل در اوایلِ قرن هجدهم، پلی را بر فراز ترکهای میان خانوادە و دولت متصّور شد کە انگار میتوان نقطەای را بر روی آن یافت کە محلِ تلاقی عرصەهای این تضادِ میانِ خانوادە و دولت است. هگل در میانِ آن غبارِ درهم تنیدە ( پیچیدەتر شدنِ مناسباتِ بینِ خانوادەها، رشدِ شکلهای اقتصادِ غیر کشاورزی، توسعەی دولتها چە در عرصەی داخلی و چە در ابعاد بینالمللی آن، انتقالِ روزافزونِ زندگی از روستا بە شهرها و ...) کلیتِ جدیدی را بە نام 'جامعەی مدنی' تشخیص داد. جامعەی جدیدی کە تمامِ بازی اصلی، چە در سیاست (کە پیشتر در حوزەی دولت بود) و چە در اقتصاد (کە بە حوزەی خانوادە تعلق داشت) بدان منتقل میشود. جامعەای کە در آن مفاهیمِ خلق و جامعە یکسر سیاسی شده و تمامِ عرصەهای آن از هم گسیختە میشود؛ عرصهای که البتە بنیانِ واقعی آن اقتصادی است. در این دنیای جدید انسان خود را در عصری مییابد که از خود بیگانە میشود و فرد نیز بر همان نمط از جامعه بیگانە میشود. عرصەی تضادِ شکل گرفتە از این بیگانگی در اقتصاد بیش از عرصەهای دیگر نمایان شده و مبنایی میشود برای از همگسیختگیِ یک جامعەی جدید، کە بعدا هگلی چپ و جوانی بە نام کارل مارکس تحلیلِ رادیکال خود از اقتصادِ سیاسی را بر پایەهای دیالکتیکِ هگل شکل میبخشد.
اما ماکس وبر در ادامەی تلاشهای این 'عقلباوران'، و از زاویەای دیگر کوشید کە بە طورِ اساسی "نظریەای دربارەی فرایندِ عقلانیشدن"(ریتزر، ١٣٧٤؛٥١) در دنیای مدرن بە دست دهد تا کە بتوان مظاهرِ آن را بدین طریق قابلِ توضیح کرد. کوششهای وبر در عمل بە نوعی ادامەی تمامِ آن تلاشهایی بود کە بە طورِ مشخص از دورانِ روشنگری بە اینسو اوجگرفتە بودند. با این وصف علاقەی کلیِ ماکس وبر حولِ این مسالە میچرخید کە ''چرا نهادهای دنیای غرب بە تدریج عقلانیتر شدند در حالی کە موانعِ نیرومندی سد راەِ تحولِ مشابهی در بقیەی جهان بود"(ریتزر، ١٣٧٤؛٥١). و بە طریقِ اولی، این عقلانیشدن چیست، چگونە رشد کرد و پیامدهای آن چە چیزهایی هستند؟
از دیدگاەِ او عقلانیشدن در نتیجەی 'تخصصگرایی علمی و افتراقِ فنی' شکل گرفت کە بە طور مشخص در تمدنِ غربی رشد و شکوفا شد، و عبارت است از "سازماندادنِ زندگی، بە وسیلەی تقسیم و همسازیِ فعالیتهای گوناگون، بر پایەی شناختِ دقیقِ مناسباتِ میانِ انسانها با ابزارها و محیطشان، بە منظورِ تحصیلِ کارایی و بازدەِ بیشتر. (ژولیند فروند، ١٧) بە سخنی دیگر عقلانیت برای وبر عبارت از تسلط یافتنِ بیشتر انسان بر واقعیتی کە پیشتر برای او نامشخص بود، و از این راە "دست یافتنِ روشمند به هدفی مشخص و عملی، به کمکِ محاسـبه و ابزارهای مناسـب"( فصیحی امان الله، ١٣٩٠). با این روکرد، ماکس وبر با تحلیلِ نمونەی کلاسیکِ عقلانیشدن، راە را برای فهمی مشخص از فرایندِ تاریخیِ 'بوروکراسیشدن' هموار میکند.
چشماندازِ روشنِ عقلانیت فراهمکردنِ امکاناتی است کە بتوان بە واسطەی آنها پاسخی برای "نیازها یا مشکلاتِ ناشی از ناسازگاری و تضادِ شرایطِ هستیِ انسانی و محیطِ پیرامونی یا مانعیتِ آنها برای دستیابی به خواستهها و مقاصدِ انسانی" ( فصیحی امان الله، ١٣٩٠). یافت. البتە این روندِ عقلانیشدن خاصە با دنیای مدرن آغاز نشدە است، بلکە روندی بودە کە از هزاران سالِ پیش بە تدریج شروع و از همان دورانی کە دین از جادو متمایز شد، اولین گامهایِ اساسیِ آن نُضج گرفت و در یونانِ باستان بە نتیجەی مشخص و منطقی خود رسید.
از دیدگاەِ ماکس وبر عقلانیشدن چندین ساحت را دربر میگرفت:
عقلانی شدنِ معرفت و شناختها : در نخستین مرحلە "تلقی و تصورِ انسان از خود، جهان، خدا و دیگر امورِ متافیزیکی عقلانی میشوند. برداشتهای مفهومیِ انسان از خود و جهان است که جهـت گیـری بشـر را دربـارەی جهان مشخص میکند و به آن مشروعیت میبخشد، به هدفهای او معنـا مـی دهـد و نظـامِ امورِ اخلاقی او را بیان میکند." (تالکوت پارسونز، ٤٥)
عقلانی شدن نظام هنجاری و معنایی جامعه :
پیش از دوران روشنگری، جریانهای دینی ولو با آهنگ و شتابی بە مراتب کمتر، نیز در عقلانیکردن نظام هنجاری و معنایی جامعە تاثیر گذار بودەاند. اما پس از اوجگیری سکولاریسم این عقلانیشدن ضربآهنگِ بیشتر و متفاوتتری بە خود میگیرد.
عقلانی شدنِ تعهداتِ انگیزشی:
تصوراتِ انسان از جهان نه تنها بر الگوهای اجتماعی و رفتاری اثرگذار است، بلکه بـر انـواعِ تعهداتِ انگیزشی و سطوحِ مختلف آن نیز اثر میگذارد. در نتیجە عقلانیشدن چشمانداز جدیدی را در برابرِ این تعهدات میگشاید.
ماکس وبر بە طور کلی چهار نوع عقلانیتِ عملی، نظری، بنیادی و صوری را از هم متمایز میکند، کە مهمترین و تاثیرگذارترینِ آنها، کە بیشترین تاثیر را در جامعەی مدرن برجای میگذارد، عقلانیتِ صوری معرفی میکند. این شکل از عقلانیت برای بە دستدادنِ بهترین وسیلەی ممکن برای دست یافتن بە هدف از نزدیکترین راەِ ممکن دست بە عمل میزند. اگر "در عقلانیتِ عملی محاسبە بر حسبِ منافعِ شخصیِ مصلحتآمیز است" اما این محاسبە در عقلانیتِ صوری بر حسبِ "قواعد و قوانین و مقرراتِ کاربردیِ عام" (ریتزر، ١٩٦) صورت میگیرد. بر این اساس "آنچە در عقلانیتِ سرمایەداریِ صنعتی و قانون و ادارەی بوروکراتیک مشترک است، شکلِ شیءشدە و نهادمندِ فرافردیِ آن است. در هر قلمرویی عقلانیت در قالبِ ساختارِ اجتماعی ریختە میشود و با افراد بە منزلەی چیزی بیرونی نسبت بدانها مواجه میشود." (ریتزر، ١٩٦)
وبر برای این نوع از عقلانیت ویژگیهای مشخصی نیز در نظر داشت از آن جملە محاسبەپذیری، کارایی، پیشبینیپذیری، جایگزینی تکنولوژی غیرانسانی، کنترل مجموعەای از عدمِ قطعیتها، و پیامدهای غیر عقلانیِ این نظامِ عقلانی. کە از پیامدهای غیرعقلانیِ عقلانیت همانا این است کە ''دنیا بە سوی کم مسحور شدن و کمسحر آمیز شدن و نهایتا کممعنادارشدن برای انسان میرود.'' (ریتزر، ١٩٨) و سرانجام 'فردِ مختارِ آزاد در تفوق سرمایەداران و بوروکراتها کە "اعمالش با ارجاع بە ارزشهای غایی انسجام یافتە است محو میشود.'' (ریتزر، ١٩٩ )
پیامدهای عقلانیشدن
از نظرِ ماکس وبر سلطه عبارت است از "احتمال اینکە گروە معینی از افراد از فرمانهای خاصی اطاعت کنند" (ریتزر، ١٨٥) و در تقسیم بندیِ جوامع بر اساسِ انواع کنش، مفهوم قدرت ، اقتدار و مشروعیت را در قالبِ سه جامعەی متفاوتِ "سنتی" Traditional ، "کاریزما" Charisma، و "بوروکراتیک" Bureaucratic توضیح میدهد. بر این اساس استدلال میکند کە میتوان انواعِ اقتدار را براساسِ منابع و انواع مشروعیّت طبقهبندی و سهگونەی اصلیِ اقتدار را اینگونە برمیشمارد:
1. اقتدارِ کاریزماتیک؛ "افراد دستورهای مافوق را به علت نفوذِ شخصیت او که از قدرت، تهوّر و تجربیاتش مایه میگیرد، میپذیرند"
2. اقتدارِ سنتی؛ "که ناشی از احترام به عادات، رسوم و سنتهاست"
3. اقتدار عقلانی حقوقی؛ "افراد اطاعت میکنند زیرا معتقدند شخصی که دستور میدهد، بر طبقِ قوانین و مقرراتِ وضع شده به شیوەی عقلانی عمل میکند." و چون افراد مشروعیت قوانین را پذیرفتهاند آن را اطاعت میکنند. از دیدگاە او بوروکراسی "نابترین نوعِ اعمالِ اقتدارِ قانونی"(ریتزر، ١٨٥) است. واژەی بوروکراسی بە لحاظ ساختار کلمە "از دو واژهی 'بورو' و 'کراسی' به معنایِ حاکمیتِ میز تشکیل شده" است. ( فصیحی امان الله، ١٣٩٠)
"از نقطە نظرِ صرفا فنی، بوروکراسی قادر بە دستیابی بە بالاترین میزانِ کارایی و از این لحاظ رسما معقولترین وسیلەی مشخصِ اعمالِ اقتدار بر نوعِ انسان است." بە نظر او بوروکراسی "از لحاظِ دقت و ثبات و جدیت در انظباط و اعتبار از هر نوع اقتدارِ دیگری برتر است و نهایتا از لحاظ کاراییِ زیادش و هم از لحاظِ دامنەی فعالیتها برتر است و رسما قادر بە انجامِ هر نوع وظیفە و کارِ اداری است" (ریتزر؛ ١٣٨٥؛ ١٨٦) ویژگیهای عمدەای کە ماکس وبر برای بوروکراسی در نظر دارد عبارتند از :
١. "وجودِ سلسله مراتبِ اقتدار؛
٢. انتصاب برحسبِ شایستگی و تخصص؛
٣. ضوابط و مقرراتِ مکتوب و از پیش تعیینشده؛
٤. غیرِ شخصی بودن (بیطرفانه، بدونِ دخالتِ احساساتِ شخصی)؛
٥. اجرای وظایف بهطور مستمر، ثابت و دائمی؛
٦. تقسیمِ کارِ گسترده؛
٧. جدایی اموالِ سازمان و اموال شخصی؛
٨. جدایی محلِ سکونت و محل کار؛
٩. انحصاری نبودن مقامات و پستهای رسمی؛
١٠.وجودِ یک نظامِ بایگانی منظم؛
١١.وجود یک نظامِ انضباط و نظارت یکنواخت."(صبوری کاشانی،٧٣)
اما در مقام تحلیل انتقادی معتقد است کە اگرچە آیندە از آنِ بوروکراسی است و هیچ گریز و فراری از آن متصور نیست، اما "محاسبەی عقلانی، هر کارگری را بە سطح مهرەای" در درون خود تقلیل دادە و "کارگر کە خودش را از این منظر میبیند، فقط میپرسد چگونە خودش را بە مهرەای بزرگتر تبدیل کند" (ریتزر، ١٨٦) اما دورنمای یاس آلود و ولعِ بوروکراسیشدن انسانها را بە ورطە یاس و ناامیدی میکشاند.
با بررسی این خصوصیاتِ برشمردەی بوروکراسی، میتوان بە شیوەی رادیکال شدەی آن در آلمانِ دورانِ ماکس وبر اشارە کرد کە بە خشنترین شیوەی ممکن مورد استفادە قرار گرفت؛ آنگونە کە حزبِ ناسیونال-سوسیالیستِ آلمانِ نازی حتی برای کشتارِ یهودیان، کمونیستها و همجنسگراها از وسواسیترین شیوەهای همین قوانینِ بوروکراتیکِ سفت و سخت پیروی کردند.
اما این روندِ عقلانی شدن پیامدهای دیگری را نیز با خود بە ارمغان میآورد، کە از دیدگاەِ وبر پنهان نبودە و بر آنها آگاە است. وبر با مطالعەی رفتارهایِ تاریخی و جامعەشناختیِ جوامعِ غربی و غیرِ غربی نتیجە گرفت کە کنشهای انسان در غرب هرچە بیشتر عقلانی شدە است. در نتیجەی تحولاتِ اجتماعی در غرب، رفتارِ صوری و محاسبەای و اداری و بروکراتیک جانشینِ ارزشها و سنتها و عواطف انسانی شدەاند. "کلیترین و فراگیرترین موفقیتِ عقلانی شدن، افسونزدایی از جهان است؛ افسونی که رابطەی انسان و جهان را در گذشته فراگرفته بود." ( فصیحی امان الله، ١٣٩٠) در این دنیای مدرن، دیگر نیروهای اسرارآمیزِ غیرِ قابلِ محاسبە وجود ندارند و انسانها با نیروهای عقلانی میتوانند بر آنها پیروز شدە و استیلا یابند. پس از زدودن این افسون توسطِ عقلانیشدن، انسان باید بە دنبالِ معنای جدید برای زندگیِ خود باشد. از همین رو، وبر به دنبال فهمِ معنایِ علـم بـه عنـوان عامـلِ احتمالیِ معنابخشی به زندگی بود. "به دلیل سلطەی عقلانی شدن، تمـام اهـدافِ انسـانی معنـای عینی خود را از دست دادهاند و در وضعیتِ فعلی اهدافِ زندگی به شیوەی جدید در دسترسِ ذهنیت انسان هستند." ( فصیحی امان الله، ١٣٩٠) افسون زدایی از جهان که جستجوی معنا را برمیانگیزد، نشان دهندەی 'توهم زداییِ' فراگیر است. فرصتِ مثبتی که به یاری افسونزدایی از دنیا به دست آمد، مهر تائیدی 'معقول و سنجیدە' بر زندگی روزمره و 'مقتضیات' آن است.
وبر بر این باور بود کە عقلانیشدن از هرگونە قدرت ماوراءالطبیعی برخوردار نیست کە بتواند "صیرورت جهانی را در یک جهت معین سوق دادە، و آن را بە سوی هدف غایی، کە میتوانیم از لحاظ نظری پیشبینی کنیم، بکشاند." (ژولیند فروند، ١٨)
آیا میتوان در این دنیای مدرن برای 'مرگ' معنایی یافت؟ آیا مرگ همچون یک 'پوچی'، چیزی جز دیواری بلند در برابر خوشبختیها و کامیابیهای دنیای جدید است؟ و آیا جز این است کە در این بیمعنایی مرگ، زندگی هم بی معنا میشود؟ "بدین سان عقلگرایی و عقلانیشدنِ فزایندە، دیالکتیکِ درون و بیرون را بە فرایندِ دیالکتیکی میانِ یک تهیبودنِ واقعی و یک سرشاریِ موهوم مبدل میکند؛ همەی معانی فرومیپاشد و تنها حکمیتِ ظاهر باقی میماند." (ژولیند فروند، ٢١)
ناتوانیِ علم در معنابخشی به زندگی نتیجەی تغییرِ فهمِ ما از معنـا و حقیقـتِ علـم اسـت. دیگر علم "راه به سویِ هستیِ حقیقی"، "راه به سویِ طبیعتِ حقیقی"، "راه به سـویِ خـدایِ حقیقی" و "راه به سویِ سعادتِ حقیقی" نیست؛ بنابراین، علم اساساً فاقدِ معنا است؛ چون به پرسشهای بنیادین ما پاسخ نمیدهد.
در این دنیای فنسالارانە حقیقت بە چنان واقعیتِ حزنانگیز، بی مزە و فایدەگرایی مبدل میشود کە تمام وجود انسان را پر از خلاءیی میکند کە انگار تنها تلاشِ ممکنِ پرکردن تصنعیِ این خلل و فرج مبارزەجوییهایِ تصنعی و گردوخاک بەپاکردنهای بیهودە است. اگرچە وبر قصد ندارد کە آلترناتیوی برای این 'روح سردِ' نیچەای پیشنهاد کند، اما در نهایت بر این باور است کە در برابر آن چارەای نداریم جز اینکە "یا بە دورانِ گذشتە بازگردیم، و یا شهامتِ روبروشدن با مشکلات و چالشهای پیشروی این دنیای جدید را داشتە باشیم." (ژولیند فروند، ٢٣)
منابع:
١. ریتزر، جرج؛ ترجمه تقی آزاد ارمکی؛ بنیان های جامعه شناسی نشر سیمرغ؛ ١٣٧٤
٢. وحدت، فرزین؛ درسگفتارهای جامعەشناسی؛ موسسە ایران آکادمیا؛ ١٣٩٥
٣. وبر، ماکس؛ ترجمه احمد تدین؛ دین، قدرت، جامعه؛ نشر هرمس ١٣٨٤
٤. ژولیند فروند؛ ترجمە: نیک گهر عبدالحسین؛ جامعەشناسی ماکس وبر؛ چاپ اول ، انتشارات توتیا، ١٣٨٣
٥. پارسونز، تالکوت؛ ترجمه یداالله موقن و احمد تدین؛ ساختار منطقی جامعه شناسی دین ماکس وبر؛ نشر هرمس، ١٣٧٩
٦. فصیحی، اماناالله؛ معضلات دنیای مدرن از نظر ماکس وبر؛ مجلە معرفت فرهنگی-اجتماعی، سال دوم، شمارە دوم، ١٣٩٠
٧. حسین یزدی، مریم ؛ بوروکراسی از دیدگاه ماکس وبر؛ وبسایت انسانشناسی و فرهنگ
٨. صبوری کاشانی، منوچهر؛ جامعهشناسی سازمانها، شبتاب؛ ١٣٧٤
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
چند لحظه منتظر بمانید...
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است