یاسر گلی
'زیادە ذوقزدە بە دنبال بخت ندوید'
Wednesday, August 31, 2016
Telegram
یاسر گلی
میتوان مباحثەی دو طرفەای را متصور شد، کە علیرغم استدلالهای پیدر پی و گزارەهای روشن، بحث بە هیچ نتیجەی مشخصی رە نخواهد برد. طرفین از یک زبانِ مشترک استفادە میکنند، و حتی شاید از یک خاستگاەِ تاریخی و تجربیِ یکسانی هم برخوردار باشند. چنین تجربەای چە در مباحثات روزمرە و چە در مناقشاتِ پیچیدەتر بسیار ملموس و آشناست. خاورمیانە، این خاستگاەِ جغرافیایی و تاریخیِ ادیان، خود زندەترین نمونەی موجودی از این دست است کە مناقشاتی چنین، هر روز انسانهای بسیاری را از نفس میاندازد. در این هلالِ تمدن مباحثات پیرامونِ خاستگاەهای مشترک با تفسیرهای اعوجاجگونە، از چنان شور و هیجانی برخوردارند کە روزانە دەها و صدها قربانی میگیرد. حاملانِ مُسلحِ این تفاسیر از همە چیز پیشی گرفتە و انگار توقفی نیز بر آن در چشماندازِ پیش رو متصور نیست؛ و آیا این وضعیت مصداقِ بارزِ این پارادوکسِ مشهورِ 'اپرای سە پولی' از برتولت برشت نیست کە میگوید " زیادی ذوقزدە بە دنبال بخت ندوید، چون بعید نیست کە از آن جلو بزنید و بخت را پشت سرتان جا بگذارید." مگر نە اینکە ما مردمانِ خاورمیانە دیر زمانی است کە بخت را پشتِ سرِ خود جا گذاشتەایم. اما آن هستەی صلبی کە ملاتِ این بازیهای کلامی را بە بَستِەگی و خون آغشتە کردە است چە میتواند باشد؟
در نگاەِ اول میتوان چنین پنداشت کە این گِرەهای کور، بی نتیجە و خونین با 'کلام' و صرفا از راەِ گفتگو و ایضاحِ مسائل باز خواهند شد - با درک متقابل و رسیدن بە نقطە یا نقاطی مشترک. اما چنین راە حلی کم هزینە و سر راست، چرا آنقدر دیریاب و فرّار است؟ آیا مسالە بر سرِ تفاوتِ دیدگاە است یا تضاد و تقابلِ طرفها؟
یکی از پاسخهای ممکن میتواند دیوارِ بلندِ زبان باشد. آن 'خانەی وجود'ی کە انسان را از حیوان متمایز کردە است. اغلب چنین پنداشتە میشود کە 'زبان' و 'انکارِ خشونت' دو وجە از یک پدیدەی واحد هستند. خشونت بە عنوانِ "انحرافی ریشەای از انسانیت" قلمداد میشود و سخن گفتن "شالودە و ساختارِ جامعەپذیری." اما آیا نمیتوان چنان استدلال کرد کە ابعاد و ظرفیتهای خشونتورزی انسانی در چنین حدی از صنعتِ کشتار در مقایسە با خشونتِ طبیعیِ حیوانات از همین 'ناطق بودنِ' انسان ناشی میشود؟ آیا این خودِ 'زبان' نیست کە این امکان را بە دو همسایە میدهد کە علیرغمِ زندگی در یک کوچە و کنار هم، در دو دنیایِ کاملا متفاوت از هم سیر کنند؟
از سوی دیگر زمینەهای تجربی و تاریخی مشترک نیز گویا تاثیری در فروکشاندن این کشمکشها ندارند. چرا کە مسالە اصلا بر سرِ شناخت ( تاریخی، اجتماعی، سیاسی و غیرە) نیست کە با کسبِ آگاهی بتوان بە نتیجەی مشترک و تفاهم رسید، بلکە گیر کار اساسا در برداشتهای متفاوت ناشی از منافع، جهان بینیها یا ایدئولوژیهای متضاد است. ایدئولوژی از تضاد بر میخیزد؛ تضاد ناشی از چشمِ منفعتبینِ سوژە بر جهانِ پیرامون ما. اگر در ایدئولوژیِ نئولیبرالیسم 'آزادی در بازار' آن مفهوم مقدسی است کە شیرازەی جامعەی جدید و دمکراسی بر آن استوار است، در ایدئولوژی مارکسیستی 'آزادی از بازار' یک هدفِ مشخصِ مبارزاتی برای رهایی از قید و بندِ بردگی و استثمار است؛ دو دیدگاە کاملا متضاد و نە صرفا متفاوت از یک پدیدەی مشترک.
برای تدقیقِ بیشترِ این تصویر و تَصّور میتوان از تئوری آینەی ژاک لکان، فیلسوف-روانکاوِ فرانسوی، بهرە برد. لکان اولین کسی است کە هویتیابیِ کودک در سنین شانزدە ماهگی تا سە سالگی را توسط مرحلەی آینەای و پیش از آنکە واقعا روانکاو شود بە دست داد. برای کودک "دیگری"، مادر و تصویرِ یکپارچەی خودِ کودک در آینەی واقعی یا آینەی اجتماعی است.
اولین واکنشِ کودک در مواجهە با "دیگریِ" متحد و هماهنگِ خود در آینەی شعفِ بازیافتنِ تشابهِ خود با قُلِ آینەایاش است. اگرچە کودک خود را تکەپارە احساس میکند و نمیتواند رابطەی منسجمی میان این تکەپارەها بیابد، اما در تصویرِ آینەای خود را کامل و هماهنگ مییابد. از سوی دیگر ورای این شیفتگی کودک بە تصویر خود، روی دیگرِ سکە پرخاش و استیصالِ ناشی از تهدید شدن است؛ کشف تفاوتِ یکپارچگیِ صوریِ تصویر در برابرِ احساسِ واقعیِ بدنِ ناهماهنگ و چندپارەی خویش. این فهم و درک کودک را دچارِ این شکاف میکند کە کدامیک از این دو ترجمانِ نمودِ واقعیت است: خودِ چند پارە یا تصویرِ منسجمِ آینە؟ اما اتفاقن مشکل نە انتخابِ یکی از آن دو است، مشکل نە کذایی بودن "دیگری" و حقیقت داشتنِ احساسِ درخود است، بلکە اتفاقن همزیستی و کنار آمدن با هردوست؛ بە عبارتی دیگر هویت انسانی دقیقن حاصلِ این شکافِ پرنشدنی و زیستن توامان با هر دو است. این شکاف، این شعف و تهدید، این خود و دیگری، این هویتِ شکاف خوردەی سوژە و ابژەی ایدئولوژی هر آینە بخشی از ویژگیهای خودِ ایدئولوژی است. اگر تصویرِ آینەای برای کودک 'تنِ ایدئال' است، "تصویرِ ما از رابطەی تصّوری با جهانِ" پیرامون نیز 'ایدئولوژی' است. آلتوسر از این نظریەی لکان برای بسطِ نظریەی ایدئولوژیِ خود بهرە برد و در نهایت ایدئولوژی را "خطابِ سوژەساز و هویتبخش" میدانست. خطابی کە سوژە در یک پروسەی اجتماعی آن را بە واسطەی دم و دستگاەِ ایدئولوژیکِ نهادهای مسلط درونی کردە و بە جزئی از آن تبدیل میشود.
با چنین خوانشی میتوان بە شکلی سطحی اینگونە برداشت کرد کە تمامِ تقابلاتِ خونینِ خاورمیانە صرفا بر سر یک سری توهماتِ بی پایە و اساس است. اما چنین نگاەِ تقلیلگرایانەای نمیتواند پاسخی بە این مسالە دهد کە چرا چنین توهمات و تصوراتی بە چنین پیچیدگیها و کشتارهای واقعی رە بردە و میبرد.
کارل مارکس مقدماتیترین تعریف خود از ایدئولوژی را چنین فرمولە میکند : "نمیدانند چیست، اما انجامش میدهند Wissen das nicht, aber sie tun es". در اینجا بە طورِ واضح دانایی در برابر عملِ اجتماعی قرار میگیرد. بە سخنِ دیگر میتوان یک پدیدەی مفروض را بە درستی نشناخت، اما برپایەی تصور ما از دانایی نسبت بە همان پدیدە دست بە عملِ اجتماعی زد. پس "اگر رابطه مستقیمی با واقعیت داشتیم و این رابطه اساسا شناختی بود، الان دیگر هیچ چیز ناجوری در جهان انسانی وجود نداشت."
اسلوتردیک، فیلسوفِ معاصرِ آلمانی، در برابرِ تعریفِ سنتی از ایدئولوژی همچون آگاهیِ سادەلوحانە، اینگونە استدلال میکند کە "وجهِ غالبِ ایدئولوژی در عصر ما یک کارکردِ 'کلبی مسلکانە' است. شخصِ کلبی مسلک از فاصلەی میانِ نقابِ ایدئولوژیک و واقعیتِ اجتماعی آگاهی دارد، منتها همچنان بر حفظِ این نقاب اصرار میورزد". با این استدلال "آنها خیلی خوب میدانند که چە میکنند، با این حال باز هم بە کارشان ادامە میدهند." بە شکلِ دیگر شخصِ کلبی مسلک (یا ایدئولوژیک) از تک وجهی بودن فلان ایدئولوژیِ خاص بە خوبی خبر دارد و کاملا آگاە است کە کدام منافعِ خاص و عام زیرِ این چتر قرار گرفتەاند، اما با تمامِ اینها حاضر بە رویگردانی و مخالفت در برابرِ آن نیست. سلاوی ژیژک، فیلسوفِ اسلوونیایی با توسعەی این استدلال اظهار میکند کە در ایدئولوژی بە اصطلاح نوعی 'وهمِ ساختگی' واردِ شناخت و عملِ اجتماعی میشود، اما وهمی کە نە در سَمتِ دانایی، کە در سَمتِ عملِ اجتماعی، سیاسی و یا حتی تحقیقِ علمی قرار گرفتە است. ما بە نوعی رفتار میکنیم کە انگار نمیدانیم کە جانبدارانە رفتار میکنیم؛ انگار نمیدانیم کە فلان عملِ اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی ما بە نفع فلان جریانِ سیاسی یا شرکتِ اقتصادیِ بهمان است. بنابراین ایدئولوژی با واقعیتِ عملِ اجتماعی ما سر و کار دارد و نە با مسالەی شناخت و دانایی و تفکر ما از پدیدەهای پیرامونی. پس در یک منازعەی ایدئولوژیک درگیری اساسی بر سرِ کسبِ منفعتِ عملیِ بیشتر از ابژەی مورد نظر است، تا بحث بر سرِ تفاوتهای نظری و کسبِ شناخت و دانش برای درکِ بهترِ ابژە.
با چنین پس زمینەای آیا میتوان تسلیمِ استدلالِ 'اصالتِ پرسپکتیو' شد؟ بدین معنی کە در نتیجەی وجودِ تضادها و افتراقها در جهانبینیها، هیچ سنجەای برای نابسامانیهای دنیایِ پیرامونی ما وجود ندارد؟ پاسخ البتە منفی است. میتوان اصلِ تفاوتها و تضادها را پذیرفت، اما هر ایدئولوژی موجودی را در سە موضع و توپولوژی 'بهرەکشی، خشونت و تبعیض' قرار داد و بە رابطە و کارکردش در این سە موضع پرداخت. برای نمونە نسبتِ ایدئولوژی اسلامی در خاورمیانە، ایدئولوژی ولایت فقیه در ایران، و یا نسخەی نئولیبرالیستی دولت تدبیر و امید با این سە موضع سنجەای انتقادی در اختیارِ هر ناظری قرار میدهد کە بتواند در زمینی پیمودەتر بە بررسی آن بپردازد. چرا کە سازوکارِ ایدئولوژی، سرپوش نهادنِ بیوقفە بر 'بهره کشی ،خشونت و تبعیض'، و هویتبخشی بە انسانهایی است کە این چرخە را ادامە دادە و بازتولید کنند.
اگر ایدئولوژی را مجموعەای از باورها و ایدەها دانست کە " کارکردِ اصلی شان پرده افکندن بر پایههای مادیِ مسائل اجتماعی است"، آنگاە میتوان بە تعبیرِ کارل مارکس، 'نقد ایدئولوژی' را پس زدنِ پردههایی دانست که "ایدهها بر رویِ واقعیات می اندازند" و بە تعبیری "برگرداندنِ ایدهها به پایههای مادی و ساختارهای آنها". این شیوە از نقد از تضادهای درونیِ وضعیتِ موجود میآغازد و تمامِ پیشفرضهایِ موجود را کە منجر بە بدیهیسازیِ شرایطِ موجود شدە است بە شکلِ توامان تحلیل و نقد میکند.
نقدِ ایدئولوژی خاصە در تحلیلِ وضعیت ایران از آن رو میتواند اهمیت داشتە باشد کە بر پایەی چنین نقدی میتوان ساختارِ رژیمِ سیاسیِ حاکم بر ایران و هر گونە ایستاری در برابر آن را از زوایای کمتر دیدە شدەای نظارە کرد. با نقدِ ایدئولوژی این امکان فراهم میگردد کە پایەهای مادیِ ایدئولوژی حاکم را بهتر شناخت و دو سرِ واریاسیونهایِ اصلاحطلبی و اصولگرائی و اعتدالگرائی میانەی این نظام را نیز روشنتر تحلیل کرد. برای نمونە محمد مالجو در سلسلە مقالەهایی نسبتِ دولتِ یازدهمِ 'تدبیر و امید' را با موضعهای خشونت، تبعیض و بهرەکشی بە وضوح نشان دادە است. این تحلیل بە پایەهای مادی ایدئولوژیِ رسمیِ دولت میپردازد کە چگونە "نقطه¬ی عزیمتِ چرخه¬ی سرمایه همواره نوعی انباشتِ غیرسرمایه¬دارانه¬ی ثروت در دستانِ اقلیتی از اعضای جامعه" است، آن هم با کمک "آمیزه¬ای از قهرِ سیاسی و فسادِ اقتصادی و رویه¬های قانونی." در این سلسلە مقالات آشکار میشود کە جنبەهای اقتصادیِ ایدئولوژی دولت چگونە زمینە را برای نقشآفرینی بیشتر این اقلیت مهیا میکنند تا با استفادەی انحصاری از منابعِ عمومی و انسانی بە خشونت، تبعیض و بهرەکشی در جهتِ کسبِ سودِ بیشتر و تضمینِ چرخەی دوبارەی همان سود و بازتولیدِ آن بپردازند. فراتر از مسالەی دولت، پر نمایان است کە اساسِ حاکمیتِ فقیهان و تداومِ این نظام ارتباطِ تنگاتنگی با خشونت، بهرەکشی و تبعیض دارد. هر کنشگر و تحلیلگری کە این نسبتها را با دقتی ویژە در نظر نگیرد، و بە کنشگری بپردازد، در بهترین حالت تنها از سیستمی کە قصدِ اصلاحِ آن را دارد بیگانە شدە و بە بخشی از تداومِ این دم و دستگاە تبدیل میشود. چرا کە " تبعیض، اصلِ سازندهی رژیم است. رژیم برقرار شده است، تا تبعیض برقرار کند."
منابع:
نیکفر، محمدرضا؛ درسگفتارهای تفکر انتقادی؛ ایران آکادمیا؛ ٢٠١٦
نیکفر، محمدرضا؛ رژیم و ایدئولوژی تبعیض؛ سایت نیلگون
جیگی، راهل؛ ترجمه ب.کیوان؛ نقد ایدئولوژی چیست؟؛ سایت نگرش
ژیژک، اسلاوی؛ ترجمه بهروزی، علی؛ عینیت ایدئولوژی؛ نشر طرح نو ١٣٨٩
ژیژک، اسلاوی؛ ترجمه پاکنهاد، علیرضا؛ خشونت و پنج نگاە زیر چشمی ؛ نشر طرح نو ١٣٩٠
کریمی، ایوب؛ بررسی انتقادی و روش شناختی نظریه نقد ایدئولوژی اسلاوُی ژیژک؛ پژوهشنامە علوم سیاسی، دورە هفتم، شمارە ١، ١٣٩٠
مالجو، محمد؛ انباشت به مدد سلب مالکیت در دولت یازدهم؛ سایت نقد اقتصاد سیاسی؛ ١٣٩٣
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
چند لحظه منتظر بمانید...
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است