موضوع روز:

احمد آلتان

سە جعبه شیشه ای

Friday, November 22, 2019



این مقاله را احمد آلتان نویسنده ترک در طی هفته ای که آزاد شده بود و بعد از آن دوباره دستگیر شد، برای روزنامه لوموند نوشته است!
مترجم: آزاد کریمی

در زندان، ملاقات با وکلا، در درون جعبه هایی از شیشه که در امتداد همدیگر ردیف شده اند، انجام میشود. در یکی از ملاقات ها با وکیلم، در جعبه طرف چپم، یک قاتل زنجیره ای و در جعبه طرف راستم یک رئیس مافیا نشسته بودند! در هر کدام از  “زندانهای فوق امنیتی” جهان میتوانید یک قاتل زنجیره ای را در کنار یک رئیس مافیا پیدا کنید اما فکر میکنم برای آنکه بتوانید سه گانه قاتل زنجیره ای-رمان نویس-رئیس مافیا را بیابید، باید به بعضی از کشورهای خاص سفر کنید. البته ممکن است به جای رمان نویس، با یک وکیل چپگرا، یک سیاستمدار کرد، یک روزنامه نگار متدین، یک کارآفرین آگاه به وظایف اجتماعی و یا با یک دانشجوی انقلابی برخورد کنید. همه آنها این سه گانه عجیب را می سازند. همه آنها نیز در زندانهای  کشورهای مشابه همدیگر، یافت میشوند.

“زندانمان”، پر بود از روسای مافیا و هنگام ملاقات با وکلایمان به همدیگر سلام می کردیم و با اشاره سر و دست از راه دور احوال همدیگر را جویا میشدیم. در واقع همه در زندان به همدیگر سلام می کردند. عده ای از ما به جرم  قتل و عده ای دیگر به جرم سهمگینی همچون نوشتن آنجا بودیم. اما همه ما انسان هایی بودیم که در یک مکان مشترک به همدیگر رسیده بودیم و سرنوشت مشترک همه ما این بود که به خارج از زندگی طرد شده بودیم. هیچ کس از سلام دادن به همدیگر دریغ نمی کرد. قاتل زنجیره ای تنها کسی بود که هیچ کس به او سلام نمیداد. خود او نیز به کسی نگاه نمیکرد. 

پدرم میگفت: در کل، انسانها علاقه چندانی به ادبیات زندان ندارند. به نظر من بجز چندین استثنا، این نظر درستی است. اما اگر داستان، ماجرای یک رمان نویس باشد که به اتهام دادن “پیامهای سابلیمینال”   بە کودتاگران بازداشت شده باشد و با تهمت کمک به یک‌ کودتا در مرحله اول به حبس ابد و سپس به ده سال و نیم حبس محکوم شده باشد، موضوع فرق کرده و باعث کنجکاوی می شود. 

بعد از سه سال زندان، آزاد شدم. در همان چند روز اول آزادی بر اساس رویدادها، عکس العملها، اخبار و گفته ها، این احساس به من دست داد که زندگی جز زندان میتواند تیمارستان نیز باشد. 

در دنیای آزاد دیدم که ایدئولوژیی عجیب که میتوان آن را “لمپنیسم” خواند، در اشکال مختلف بر “دنیای خارج” حاکم شده و جنونی سطحی در بافتهای جامعه نفوذ کرده بود.  سلسله مراتب روشنفکری جامعه کلا زیر و رو شده و کم هوش ترین و بی استعداد ترین افراد، بیشترین حق صحبت کردن را تصاحب کرده بودند! هوش، استعداد، دانش و خلاقیت پست شمرده می شدند و یکی از وحشتناک ترین سوالات بشریت که “تو وطنت را تا چه حد دوست داری؟”، جایگاه هر شخصی را در درون جامعه تعیین می کرد. هرکس وطنش را خیلی دوست داشت، جنون وار دوست داشت، تا حد مرگ دوست داشت و تنها مدرک اثبات آن نیز این بود که فریاد بزند که “وطنش را دوست دارد”. 

در این مسابقه خوفناک، جایی برای کسانی که عقل و منطق شان را از  دست نداده بودند، وجود نداشت. ایمان به حقوق و به اینکه هر اعتراض منطقی یک حق انسانی است، برای بیرون ماندن از این مسابقه کافی بود. ا‌دبیات، تحقیر می شد، استعداد تحقیر می شد، خلاقیت تحقیر می شد زندگی تحقیر می شد، مرگ تجلیل می شد، جهالت تجلیل می شد، وفاداری به حاکمیت تجلیل می شد و لمپنها، پرچم هایشان را همه جا برافراشته بودند. 

فراتر از این، جنبه وحشتناک مسئله این بود که این امر در سطحی بین المللی توسعه پیدا کرده بود. در بسیاری از کشورها، جنونی لمپنیستی، چهار نعل می تاخت. در حالی که سطح روشنفکری و هوش در حال نزول بود، خشونت و دشمنی در حال افزایش بود. نویسندگان، هنرمندان، دانشمندان، روشنفکران در میان ازدحام سیاه جامگان، به گوشه ای رانده میشدند. “وطن” بجای نویسنده، نیازمند سرباز بود. سربازانی که مطیع بودند، اعتراض نمی کردند و تنها دستور را اجرا میکردند. 

هستند کسانی که این وضعیت را با خشم کسانی که نمیتوانند خود را با پیشرفتهای تکنولوژیک هماهنگ کنند و یا با ترس از تحولات اقتصادی و آغاز عصری جدید، مرتبط میدانند و به احتمال زیاد راست میگویند. اما به نظر من، بشریت دارای یک ساختار افسردگی جنون وار است، که هر از گاهی دچار یک تشنج شدید می شود اما بعد از این تشنج بهبود می یابد. انسانیت در تلاش است تا با این روش، بحران ناشی از حمل همزمان ذکاوتی که او را به فضا میفرستد با حماقت “ملی گرایی” را در یک ساختار مشترک، برطرف سازد. 

همچنانکه تمام نویسندگان جهان کم و بیش به همدیگر شبیه هستند، تمام ملی گراهای جهان نیز شبیه همدیگرند.

همه آنها مدعی هستند که ملت آنها با ارزش ترین ملت هاست و هیچ یک از آنها هرگز از خود نمی پرسد که چطور همه ملتها در آن واحد میتوانند “ارزشمندترین ملت”  باشند. احتمالا حماقت مشترکشان با نپرسیدن این پرسش آغاز میشود. 

با اتکا به تجربیاتم به عنوان یک نویسنده پیر، می توانم بگویم که تنها پادزهر این جنون موجود این است که همه ما موضعی مشترک بر علیه ملی گرایی اتخاذ کنیم. تمام کسانی که از دست این جنون به امان آمده اند لازم است که بر دور خط مشی که ملی گرایی را رد میکند، جمع شده و هر کدام در کشور خود فریاد برآورد که؛ ملی گرایی مهلک ترین زهر بشریت است و تمام جوامعی که این زهر را بنوشند بدون شک بیمار میشوند! 

ملی گرایی مانند یک لکه روغن در حال پخش در همه جهان است. بی استعدادی، بی عدالتی، نفرت، دشمنی و فساد خود را در پشت سوال “تو وطنت را تا چه حد دوست داری؟” مخفی کرده اند. آنها همه جا هستند.

در بعضی از کشورها این سوال را با اطمینان و جسورانه میپرسند و بعضی از کشورها نیز منتظر روزی هستند که بتوانند این سوال را به راحتی بپرسند. ملی گرایی مانند یک ابر رادیواکتیو هر کشوری را آلوده کرده، تکثیر و بزرگ میشود.

در فیلمی به اسم ساحل که قبلا دیده ام، داستان فیلم درباره گروهی است که بعد از یک حمله اتمی، در یک ساحل منتظرند و رادیواکتیو از منطقه بمباران شده در حال گسترش است. آنها یک بنر بزرگ را برافراشته اند و روی آن نوشته اند: “هنوز زمان باقی است”. اما در آخر فیلم همه میمیرند و تنها بنر باقی میماند. 

اگر به اطراف خود بنگرید شما نیز از این بنرها زیاد میبینید. 

اما چقدر وقت داریم؟

اگر نویسندگان، هنرمندان، روشنفکران، دانشمندان و بویژه حقوقدانان، تا “زمانی که وقت باقی است”، در مقابل این حملات لمپنانه ملی گرایی، مقاومتی مشترک از خود نشان ندهند، ابر رادیواکتیو ملی گرایی به هر ساحلی خواهد رسید و هیچ جای جهان منطقه ای امن باقی نخواهد ماند. 

در تمام‌ کشورهای جهان، جعبه های شیشه ای وجود دارند.

ممکن است در یک طرف، یک قاتل زنجیره ای و در طرف دیگر یک رئیس مافیا نشسته باشند. به جعبه وسطی نگاه کنید! مطمئن ترین راه را برای آنکه یک نویسنده را آنجا نبینید از خودتان سوال کنید! گاهی این تنها نویسندگان نیستند که آنجا نشسته اند، هر انسان درستکاری که به مخالفت با لمپنیسم برخاسته باشد، ممکن است آنجا بنشیند. 
روشنفکران فرانسوی همراه با روشنفکران زیاد دیگری از کشورهای مختلف، بسیار به من کمک کردند. این نوشته جهت تشکر از آنها و همچنین جهت یادآوری انجام مسائلی ضروری است تا آنکه یک بار دیگر نیازمند کمک نباشیم. 

هنوز زمان باقی است!

لازم است از این زمان درست استفاده کنیم برای آنکه تنها چیز باقی مانده یک بنر نباشد!


Telegram Icon

به تلگرام پایگاه خبری و تحلیلی روژ بپیوندید

مطالب مرتبط:

دمیرتاش: من عضو HDP هستم و خواهم ماند ...یک عذرخواهی بزرگ به مردم بدهکاریم

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

روایت قتل سپهر مقصودی در ایذه

روایت قتل زانیار الله مرادی در سنندج

آب به عنوان سلاح؛ چگونه ترکیه علیه کُردها در سوریه عمل می‌کند؟

کلمات کلیدی:


بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است

تحلیل خبر

analis picture

قاتلانی بی خبر از مقتول؛ روایت قتل امید حسنی

آسمان شهر ابری است و از شب گذشته باران امان نمی دهد. شهر همچون تمام روزهای انقلاب "ژن، ژیان، آزادی" ملتهب است وآبستن حوادث تلخ و شیرین. مردم هنوز عزادار زانیار الله مرادی و عیسی بیگلری هستند؛ دو جوانی که شامگاه ۲۳ آبان و در جریان اعتراضات مسالمت آمیز در عباس آباد به قتل رسیده بودند. سومین روز مراسم جان باختن این دو جوان مصادف شده با چهلم شهدای ۱۶ مهر.

یکشنبه ۲۸اسفند۱۴۰۱/ ۱۴:۵۵


خبر


مصاحبه

Interview Picture

هیچکس نباید از انتقاد من برای تضعیف HDP استفاده کند. من عضو HDP هستم و خواهم ماند. من می خواهم همه این را به خوبی بدانند

پنجشنبه ۱۱خرداد۱۴۰۲/ ۱۷:۵۶