صلاح عباسی
بحران نویسنده و بحران مخاطب / بخش دوم
Thursday, June 2, 2016
Telegram
در اینجا از زاویه دیگری یعنی از نقطه نظر قدرت سیاسی و سانسور و خودسانسوری موضوع را بررسی می کنیم. در بخش قبلی تا حدودی از نقطه نظر تولید انبوه و تورم شدید ادبیات و روزنامه نگاری به موضوع پرداختیم که البته این مسائل کلیتی یگانه را شکل می دهند و به جوانب دیگر نیز خواهیم پرداخت.
ادبیات رئالیسم سوسیالیستی فقط گماشتگی و خودسانسوری و کلیشه سازی نبود. فقط فرصت طلبی برای گرفتن جایزه و به یخه آویختن مدال لنین نبود. نمی توان انکار کرد که برادران ارزشی و اصولگرایان مومن و معتقد به استالینیزم هم مشغول تولید این نوع ادبیات بودند. مارکس و انگلس و لوکاچ در بحث از بالزاک به تضاد میان عقاید ارتجاعی نویسنده و آثار انقلابی اش اشاره کرده اند. اگر در رئالیسم سوسیالیستی نویسنده با وجود پیروی از عقاید حزبی و مارکسیستی آثاری ارتجاعی و مبتنی بر کلیشه ها می آفرید نویسنده ای چون بالزاک چگونه با وجود عقاید ارتجا عی اش در صف رهایی بخشان بشریت قرار می گرفت. لوکاچ که در صداقت او تردیدی نبود کوشید در پیرانه سری همین قاعده را در باره یک روز از زندگی ایوان دنیسیویچ نیز به کار ببند. نویسنده بانشان دادن یک روز هولناک از دوره استالین به وظیفه انقلابی خودش که همانا ترمیم و مرمت کجرویهای نظام سوسیالیستی است علی رغم عقاید ارتجاعی خودش عمل کرده است.
چه چیزی باعث می شد لوکاچ و منتقدین مارکسیست پشت نامه انگلس و نقل قول مارکس در باره بالزاک پناه بگیرند و بکوشند که از آن قاعده طلایی نقد ادبی مارکسیستی را استنتاج نمایند؟ یکی از دلایل این بود که در دوران استالین ادبیات داشت با چاپلوسی از حکومتگران و بخصوص شخص استالین تعریف می شد. بسیاری از نویسندگان کتابشان را قبل از چاپ برای استالین می فرستادند تا رفیق کبیر خود در باره آن نظر دهد. همیشه مواردی برای تصحیح وجود داشت. استالین وقتی نسخه ایی از رمان گارد جوان آلکساندر فاده یف به دستش رسید در وسط های رمان ناگهان برآشفته و عصبانی به نویسنده زتگ می زند. الو فادایف این گارد جوان چطور خودانگیخته، بدون دستورات کمیته مرکزی، بدون اینکه حتی حزب و کمیته مرکزی در جریان باشند و آنها را سازمانده هی و هدایت کنند دست به عملیات می زنند؟ مگر در مملکت هرج و مرج بر پا شده است؟ در آنسوی خط: تصحیح می شود قربان.
نویسندگانی که ناچار می شدند طرح کلی داستان را و قهرمانان خوب و بد داستان را از قبل تعیین کنند هرگز دچار اشتباه نمی شدند. درست برخلاف بالزاک که چون از فبل دستورالعملی برای نوشتن نداشت و در جریان نوشتن کاراکترها ی داستان خطوط و قیافه اشان مشخص می شد و بلاخره زندگی مستقلی از آفریننده اشان می یافتند و در محدوده عقاید و ترجیحات سیاسی و فرهنگی نویسنده باقی نمی ماندند.
۲
ادبیات رئالیسم سوسیالیستی فقط رمان و نمایش و شعر یا فیلمنامه و مقاله و تاریخنگاری و غیره نبود بلکه حقیقت یا پراودا هم بود. یعنی بزرگترین روزنامه اتحاد جماهیر شوروی. وضعبت روزنامه نگاری حتی بدتر هم بود. روزنامه نگار بدون اینکه نیازی به تحقیق و پژوهش باشد می دانست که چه چیزی محکوم و مذموم و چه چیزی ستوده و پمدوح است. بر اساس تعلق سیاسی و ایدئولوژیک و صف بندی های عقیدتی گرایشات و جریانهای مذموم از سوی رهبری یا کمیته مرکزی برای مردم افشا می شدند و وظیفه انقلابی خبرنگاران و روزنامه نگاران این بود که جبهه دسمن را بکوبند.
به محض اینکه بوخارین یا تروتسکی یا هرکس دیگری مغضوب حزب واقع میگردید روزنامه نگاران هم به ادای دین و سهم انقلابی می پرداختند.
۳
ادبیات و روزنامه نگاری موسوم به رئالیسم سوسیالیستی فقط به این مکتب و فقط به دوران هفتاد سال سیادت حزبی در شوروی محدود نمی ماند. این نوع نوشتن و روزنامه نگاری یک نوع فرهنگ یا روحیه است. روحیه یا فرهنگی که قبل از رئالیسم سوسیالیست هم وجود داشته است. از یکطرف سلاطین و دیکتاتورها همیشه چاپلوس ها و مجیزگویان خود را داشته اند و از سوی دیگر ملی گرایی و تعصبات قبیله ایی و مذهبی همیشه تحلیلگران و خبرنگاران را مقید کرده و کم بوده اند کسانی که مستقل از دگم های عصر خود به توضیح و تبیین پدیده ها بپردازند و حداقل مانند بالزاک به نتایجی غیر از آنکه خود از قبل می خواستند برسند.
۴
تحلیلگری به سبک اصلاح طلبی چه فرقی با نوع اصولگرایانه دارد و کدامیک از لحاظ فکری مکتبی تر و گماشته ترند؟ در بالا گفتیم که برخی از نویسندگان نحله رئالیسم سوسیالیستی ارزشی و اصولگرا بودند و کارشان به فرموده نبود. یعنی دستور نمی گرفتند بلکه به جزم ها و دگم های این مکتب و لزوم حفظ ارزش های سوسیالیستی واقعا باور داشتند. اما در کنار گروهی که می ترسیدند رازشان فاش شود بوروکرات های گوشت تلخی نیز بودند که نه از سر عقیده بلکه بنا بر وظیفه شغلی خود با نظام سوسیالیستی همکاری میکردند و نگران جایگاه و مصلحت خود بودند. گروه سوم می خواستند انتقادات کوچکی مطرح و راه به سوی رفرم های جزئی بگشایند و اینکار از نظر آنها می بایستی به گونه ای انجام می پذیرفت که نه قدرت حاکم را بترساند و نه موقعیت آنها را به خطر اندازد. اینها هیجکدام در صف اپوزیسیون (که البته در داخل شوروی تقریبا کاملا پاکسازی شده بود)نبودند و برانداز هم نبودند. هواداران تروتسکی یا علاقمندان به آثار هنرمندان منحط مانند کافکا هم در میانشان کم نبود. آیا این هر سه گروه در میان اصلاح طلبان وجود ندارند؟ آیا اصولگرایان کمتر از اصلاح طلبان ریاکار و نادرست نبستند؟
۵
خودسانسوری و ریاکاری در هر نوع نوشتنی چه ادبی و چه غیر ادبی و چه روزنامه نگارانه همانقدر بحرانساز است که تحمیل کردن دگم ها و اصول ارزشی. تکثر ارزش ها فرق دارد با اصولی که ازیک مکتب یا آئین جزمی سرچشمه می گیرند. مکتبی که همه چیز را بر اساس محدودیت های خود می سنجد. محدودیت هایی که روزنامه نگاران مثلا برای به دست آوردن مخاطب بر خود تحمیل می کنند دستکمی از خودسانسوری بر اساس اصول رئالیسم سوسیالیستی ندارد. چگونه؟ رعایت پوپولیسم در تمام اشکال اش. یعنی اگر کرد هستی باید دل کردها را راضی کنی و اگر آذری هستی آذری ها را و اگر فلان و اگر بهمان. این یعنی که تمام قیودی را که گروه خودی بر تو تحمیل می کند نه تنها بپذیری بلکه تمام شم جهت یابی ات متوجه این باشد که مخاطبان خودی خواهان شنیدن چه چیزی هستند همان را در زرورق بپیچی یا بر روی سینی طلا تقدیمشان کنی. خداحافظ تفکر انتقادی. این نوع ادبیات یا روزنامه نگاری نقش تهییج احساسات مخاطبان را بر عهده می گیرد و مخاطبانش همان بینندگان فیلم های هندی هستند.
مطالب مرتبط:
کلمات کلیدی:
چند لحظه منتظر بمانید...
بازنشر مطالب پایگاه خبری و تحلیلی روژ تنها با ذکر منبع مجاز است